در روز ۴ تیر ۱۳۸۸، در محله سعادتآباد تهران، بار دیگر بام مسجدی تبدیل به سنگر سرکوب شد و گلولهای از آن بالا، قلب جوانی را نشانه گرفت که آمده بود تا فریاد بزند، نه بترسد.
یعقوب بروایه، فرزند دوم یک خانواده پنجنفره از اهواز، برای بسیاری فقط یک اسم نیست. او صدای معترضی بود از جنوب، که در پایتخت به خاک افتاد.
آن روز، نیروهای مسلح رژیم از بالای مسجد لولاگر، بهسوی جمعیت آتش گشودند. گلولهای به سر یعقوب اصابت کرد. دوستانش با هراس و امید، او را به بیمارستان لقمان رساندند. پزشکان کوشیدند تا جانش را بازگردانند، اما پس از ده روز، مرگ مغزی شد و جان سپرد.
یعقوب یکی از صدها و هزاران جوانی بود که در برابر سرکوب و ستم ایستادند؛ بیسلاح، اما پر از امید. او نیامده بود که کشته شود، آمده بود که زندگی کند. آمده بود که حق را فریاد بزند. اما در جمهوری اسلامی، فریاد برای زندگی هم، جرم است؛ آنقدر که گلوله در پاسخ میدهند.
او را کشتند، ولی صدایش زنده ماند. و حالا نام یعقوب بروایه، نه فقط در اهواز، که در کوچهپسکوچههای تهران، و در حافظه نسلی زخمی، زنده است.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر