بهنود! از سنگینی این بغض هزار بار شکستم اما هنوز ایستاده‌ام

دلنوشته مادر شهید قیام بهنود رمضانی در سالروز تولدش 
به تو افتخار می‌کنم بهترینم. سرم را بالا می‌گیرم تا آن لحظه که جان در بدن داشته باشم این ظلم را فریاد می‌زنم آن چه که بر تو روا داشته را فریاد می‌زنم. ازسنگینی این بغض هزار بار شکستم اما هنوز ایستاده‌ام . به چه گناهی کشته شد؟ مگر شرکت در مراسم چهارشنبه‌سوری جرم است که در آن واحد کشته شوی؟ جواب سوالم را به وجدان بیدار مردم واگذار می‌کنم و انتظار تشکیل دادگاه علنی و عادلانه تا آمرین و عاملان در آن محاکمه شوند نه کسی کشته شود چرا که خداوند به انسان حیات می‌بخشد و خودش می‌ستاند.تا پر رنگ‌تر و محکمتر قلبم را بفشارد تا دوباره به من یادآوری کند اگر بودی چگونه شادی بودنت را جشن می‌گرفتم اما حالا این جا در این نقطه از زمین ایستاده‌ام و نا باورانه به این سنگ مزار خیره شده‌ام، آیا این منم که برای تو می‌گریم؟ چگونه با دستانم پاره جگرم را به‌دست خروارها خاک سرد امانت داده‌ام؟ هر انسانی روزی به دنیا می‌آید و روزی هم رخت از این دنیا می‌بندد ولی شیرمردم، خوش به سعادت تو که داستان رهاییت از زندان تن مهر ننگی شد بر پیشانی بیدادگران زمان. هر چند طول زندگی تو نازنینم خیلی کوتاهتر از تصورم بود اما خوشحالم که عرض زندگیت دل‌های خفته را بیدار کرد همان‌طوریکه خودت اعتقاد به عرض زندگی داشتی نه طول آن. حتی در حد علامت سؤال برای دیگران کافیست. به چه گناهی کشته شد؟ مگر شرکت در مراسم چهارشنبه‌سوری جرم است که در آن واحد کشته شوی؟ جواب سوالم را به وجدان بیدار مردم واگذار می‌کنم و انتظار تشکیل دادگاه علنی و عادلانه تا آمرین و عاملان در آن محاکمه شوند نه کسی کشته شود چرا که خداوند به انسان حیات می‌بخشد و خودش می‌ستاند.
به تو افتخار می‌کنم بهترینم. سرم را بالا می‌گیرم تا آن لحظه که جان در بدن داشته باشم این ظلم را فریاد می‌زنم آن چه که بر تو روا داشته را فریاد می‌زنم. از سنگینی این بغض هزار بار شکستم اما هنوز ایستاده‌ام با اشک چشمانم فریاد می‌زنم. اگر روزی هزار بار جانم را بگیرند باز این ظلم را فریاد می‌زنم تا آن زمان که درخت عدالت در درون هر انسانی شکوفا شود. روزی که عشق جایگزین نفرت، صداقت جایگزین دروغ، و صلح جایگزین جنگ و آزادی جایگزین اسارت شود. روزی که درخت انسانیت از زیر خروارها حماقت و جهل سر بر آورد و میوه آزادی ثمر دهد. و آن روز خیلی دور نیست.

اشتراک:

مراسم سالگرد تولد بهنود

روز پنجشنبه ۲۵شهریور ۹۵ مراسم باشکوهی به‌مناسبت سالگرد تولد شهید قیام بهنود رمضانی در آرامگاه وی در قراخیل – امام‌زاده طاهر از توابع قائم شهر برگزار گردید.




جمعی از خانواده‌های شهیدان و همچنین زندانیان سیاسی و مدافعان حقوق‌بشر و فعالان مدنی در این مراسم با همراه خانواده شهید بهنود بر سر آرامگاه وی حاضر شده و یاد او را گرامی داشتند و آرامگاه وی را گلباران کردند. شرکت کنندگان در مراسم، ضمن همدردی با خانواده وی با نثار گل و خواندن سرود جمعی یار دبستانی، یادش را گرامی داشتند.
در این مراسم کیکی به شکل گیتار، به یاد او روی آرامگاه وی در کنار بوته‌هایی از گل قرار داده شده بود.
شهید بهنود رمضانی دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه نوشیروانی بابل بود که در ۲۴اسفند ۱۳۸۹ توسط مأموران جنایتکار به‌شهادت رسید

اشتراک:

شهید راه آزادی بهنود رمضانی



نامش بهنود بود و نام خانوادگی‌اش رمضانی. متولد ۱۳۷۱ دانشجوی رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل. 
در شب چهارشنبه‌سوری ۱۳۸۹ مورد هدف حمله مزدوران بسیجی قرار گرفت. این مزدوران با شوکر به بهنود حمله کردند و بعد از ضرب و شتم، او را روی زمین رها کرده و فرار کردند. دوستان بهنود او را به بیمارستان منتقل کردند. اما دیگر دیر شده بود.

بعد از خرداد۸۸ همه مناسبتهای رنگ و بوی سیاسی به‌خود گرفته است و حالا چهارشنبه سوری.
بهنود رمضانی یکی از دانشجویان معترضی بود که با دوستانش قرار می‌گذارد تا از این فرصت استفاده کند و برای اعتراض به خیابان برود. حوری گلستانی، مادر بهنود رمضانی، در مصاحبه‌ای که همان روزها با او انجام داده‌ام شب چهارشنبه سوری ۸۹ را چنین روایت می‌کند:
«در آن شب چهارشنبه سوری، شب شوم، پسرم برای اینکه قدمی در راه آزادی بردارد رفته بود بیرون. گفته بودند هر کسی بیرون بیاید خونش پای خودش است، ولی بهنود گوش نکرد و گفت من که گناهی ندارم، کاری نمی‌کنم، شاد زیستن که تاوان ندارد، آن شب هم پسرم برای آزادی خواهی رفته بود بیرون.»
نیروهای امنیتی در قسمت‌های مختلف شهر مستقر شده‌اند. شاهدان در صفحه‌های مجازی خود در اینترنت خبر می‌دهند که در میان مردم معترض و جوانانی که برای مراسم چهارشنبه سوری به خیابان آمده‌اند، نیروهای بسیجی و لباس شخصی نیز حضور دارند. میدان بیست و دوم محله نارمک پر شده است از صدای فریاد و همهمه جوانانی که هلهله و شادی می‌کنند.
گروهی از موتور سوارها دائماً گشت می‌زنند. جوان‌ها با دیدن‌شان پراکنده می‌شوند. پسرهای جوان تعدادشان بیشتر است و زنان با دیدن خشونت به خانه‌های اطراف پناه می‌آورند.
حوالی ساعت شش عصر است. برخی از موتورها با دو سوار دوباره به میدان ۲۲ نارمک بر می‌گردند....
موتورسوارهای موتورهای بی‌شماره بودند که حمله کردند با شوک[الکتریکی]، بعد بهنود افتاد زمین و آنها افتادند روی سرش. حتی یک موتورش را جا گذاشت، همین لحظه مردم هجوم آورند که آنها را بگیرند، اما یک ماشین سمند که مردم شماره ماشینش را گرفته‌اند آنها را سوار کرده بود.
پدر و مادر بهنود رمضانی نگران‌اند، آنها خبرهای خوبی از خیابان‌های شهر نمی‌شنوند. دلشوره‌ای به جان‌شان افتاده و تلفنی از بهنود می‌خواهند که راهی خانه شود. پدر بهنود در مصاحبه‌ای می‌گوید:
«ساعت ۱۰ شب به او حرف زدم و گفتم بیا خانه، گفت من نیم ساعت دیگر بر می‌گردم، یک ربع هم نشد که به من زنگ زدند گفتند بیا بیمارستان، ۱۰ دقیقه هم نشد که رسیدم بیمارستان با جنازه روبه‌رو شدم، آسمان روی سرم خراب شد، خدا به ما صبر بده.»
چند جوان با ریش‌های کم‌پشت به سرعت خودشان را از بهنود که روی زمین افتاده است دور می‌کنند. جمعی دیگر از مردم اما برای کمک به سمت بهنود می‌روند، آمبولانس را خبر می‌کنند تا زودتر او را به بیمارستان برسانند. اما شاهدان عینی می‌گویند که بهنود همانجا گوشه خیابان تمام کرد
خبرها در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود، دوستان بهنود و شاهدان عینی می‌گویند که بهنود در اثر ضرب و شتم کشته شد. اما در سوی دیگر سرتیپ احمدرضا رادان، فرمانده نیروی انتظامی تهران در مصاحبه‌ای از مرگ سه نفر در روز چهارشنبه سوری به دلیل انفجار نارنجک دستی خبر می‌دهد و همزمان رسانه‌های نزدیک به محافل حکومتی نیز نوشته‌اند که بهنود رمضانی به علت انفجار بمب‌های دست‌سازی که در جیبش بود جان باخت.

ماجراى بعد از شهادت بهنود رمضانى 
دستگاه قضایی پاسخی به شکایت خانواده بهنود رمضانی نداده است. خانواده اما سکوت نکردند:
مگر این کشور قانون ندارد، دادگاه ندارد، مگر این همه حقوقدان ندارد؟ پس اینها برای چه در کشور هستند، به چه گناهی آخر، فقط من می‌خواهم همین را بدانم، از سازمان ملل، از نماینده حقوق بشر، آقای احمد شهید می‌خواهم که پیگیر پرونده بچه من باشند.
دستگاه قضایی و نهادهای امنیتی اما سرانجام به صورت رسمی به این پرونده وارد شدند آنها پدر و مادر بهنود رمضانی را بازداشت و روانه زندان کردند. جرم‌شان به گفته بستگان بهنود رمضانی مصاحبه با رسانه‌ها و اطلاع‌رسانی در مورد چگونه کشته شدن فرزندشان بود.
چفت آهنی در با «یا الله» گفتن ضعیف مأموری که پشت در ایستاده است باز می‌شود. بعد از گذشت یک ماه هنوز هم از صدای باز شدن در، قلب زن در سینه‌اش تند تند می‌زند اما از جا بلند می‌شود و به صدای مأمور گوش می‌سپارد:
«باید بروی اتاق افسر نگهبان، حکم آزادی‌ات اومده! با قید وثیقه آزاد هستی!»
مادر و پدر بهنود بعد از گذشت یک ماه با قید وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد می‌شوند.
از پشت شمشاد کوتاه دور باغچه، صدای گریه می‌آید. مادر بهنود است. پدر بهنود از پنجره، باغچه تازه شخم‌خورده را نگاه می‌کند. همسرش روی لبه باغچه نشسته است. سرش را میان دو دست گرفته و آرام و به زبان محلی مویه می‌کند. خانواده بهنود رمضانی پس از آزادی هیچگاه به رسانه‌ها نگفتند که چه بر آنها و چه بر سر پرونده قتل پسرشان آمد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

اشتراک:

دختر گلم قناری بابا ناراحت نباش برمیگردم پیشتون


دلنوشته سارا منصور بلاغی برای پدرش ماموستا خالد منصور بلاغی که روز ۱۲ مرداد ماه سال جاری همراه با ۲۴ زندانی سیاسی دیگر اهل سنت به دار آویخته شد:
به نام خدا
من سارا دختر شهید به اذن الله ماموستا خالد اعدامی عقیدتی اهل سنت هستم.
يادمه از وقتی که پدرم برایم حرف میزد اینگونه گفت که وقتی من به دنیا آمدم و هنگام تولدم و دو روز بعد از به دنیا آمدنم در بیمارستان 
سنندج دستگیر کردن و به اطلاعات سنندج بردن و اولین ملاقات ما با پدرم بعد از 9ماه بود که در اطلاعات سنندج بود و من پدرم رو نميشناختم در حالی که پدرم من رو در آغوش گرفته بود و من گریه میکردم و تا دو سالگی سه تا چهار بار پدرم را دیدم و بهش ملاقات دادند. بعد از دو سال و نیم از اسارت پدرم در اطلاعات سنندج او را به زندان رجایی شهر کرج منتقل کردن من تازه حرف زدن را یاد گرفته بودم وقتی با پدرم تلفنی حرف میزدم بابام بهم میگفت قناری بابا.
وقتی به ملاقاتی بابام میرفتم انگار تمام دنیا رو بهم دادن اونم ملاقاتی که در حد نیم ساعت بود تا ميامدم گرمی وجود پدرم و محبتش را از نزدیک حس کنم ميگفتن ملاقات تموم شد .
هر وقت برای پدرم دلتنگی میکردم بابام میگفت دختر گلم قناری بابا ناراحت نباش ان شاءالله برمیگردم پيشتون برام دعای خیر کن سارا جان. 
قرار بود پدرم برایم ملاقاتی بگیرد چون شش ماهی می شد که ندیده بودمش مشتاق این بودم که دوباره برم پیشش من رو در آغوش بگیره تا اینکه یه روز زنگ زدن و گفتند بیایید ملاقات و من با خوشحالی لباس خوشگلم را که برای وقتی خریده بودم برم پیش بابام تنم کنم
پوشیدم و گفتم آخ جون ميرم پیش بابام من و مادرم و خانواده پدرم همگی به سوی تهران حرکت کردیم در مسیر راه مادرم و مادر بزرگم و بقیه همش گریه ميکردن من می گفتم گریه نکنید تا پدرم ناراحت نشود چون دلیل گریه هایشان را نمی دانستم. یک دفعه گوشی عمویم زنگ خورد و از حرف های عمویم فهمیدم که پدرم اعدام شده و از اونجا تا رسیدیم بهشت زهرای کهریزک گریه کردم. وقتی به اونجا رسیدیم چند مأمور اطلاعاتی به ما گفتن بیاید تا خالد را به شما نشان دهیم. وقتی رفتیم پدرم آرام خوابیده بود و من بغلش کردم و به صورتش دست کشیدم. دوست داشتم پدرم باز با همان صدای مهربانش صدام کنه و بهم بگه قناری بابا اومدی پیش بابایی ولی پدرم صدایی ازش نبود وقتی بوسيدمش یک تکه یخ بود سرد سرد. 
و این شد آخرین ملاقات من با پدرم حتی نذاشتن برای آخرین بار با پدرم حرف بزنم چون قبل از اعدامش پدرم یک ماه در انفرادی بود من هیچ وقت چهره ی مهربان و حرف های پدرم را فراموش نمیکنم و از خدا میخواهم که در فردوس اعلا ملاقاتش کنیم.
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

اشتراک:

به خانه ای رفتم که همه ی مردانش اعدام شده بودند



از فیس خانم شعله پاکروان 
به خانه ای رفتم که همه مردانش اعدام شده بودند
خانه دیگری که میزبانمان شد در سنندج ، ساکنانی دارد که دلم میخواهد سرگذشت شان را بشنوید . مثل یک داستان است . داستانی که درد اعدامیان جوان را از یاد میبرد . اما قبل از هر چیز یاداوری میکنم که بهتر است افراد زودرنج یا کسانی که بیش از حد غمگینند این قصه را نخوانند .
زمانی که ریحان در خانه بود من نیز دلنازک بودم . با شنیدن سرگذشتهای غم انگیز تحت تاثیر قرار میگرفتم و اشکم جاری میشد . اما هر روز که گذشت دلنازکی م تغییر ماهیت داد . دقت و توجهم به اطراف بیشتر شد . و اکنون که ریحان در وجودم نشسته ، گویی تمام دردها و آزارهایی که او به جان خرید در وجودم ته نشین شده . زودرنجی ام تبدیل به خشم شده . برای مهار خشمم نفسهای عمیق میکشم و دندانهایم را بر هم میفشارم . و به دنبال راهی برای خروج از گرداب ناامیدی و غم هستم . 

با شهناز و زنان خانواده احمدی از حیاط بزرگی رد شدیم . دوضلع حیاط به جای دیوار با توری و شاخه های انبوه درخت ساخته شده بود . حوضچه کوچکی با چیزی شبیه انباری مخروبه و درختهای بلند و قطور دیده میشد . چند بچه سه چهار ساله بازی میکردند . وارد خانه شدیم . پنج شش زن جوان و صاحبخانه که زنی میانسال بود به استقبالمان آمدند . 
زنان آن خانه خویشاوندان سببی و نسبی بودند . نسبتهایشان چنان در هم تنیده بودند که مجبور شدم نموداری برای درک بهتر ترسیم کنم . اکنون حاصل شناخت این خانواده را بشنوید :
دو خواهر ، چینی و صدیقه با دو برادر ازدواج کرده اند در سالهای دور . چینی دو پسر میزاید و هنوز بچه ها مدرسه نرفته اند که مرد خانه اش اعدام میشود . پدر چینی مبالغ محدودی به دخترش میدهد تا بچه های کوچک یتیم شده را به سرانجام برساند . سالهای سخت میگذرد و دو پسر ، اصغر و یاور ازدواج میکنند . چینی طعم نوه را میچشد . تازه سیاهی ایام گذشته کمرنگ میشود . اما گویی سرنوشت چینی با سیاهی فقدان عزیزانش عجین شده . شنو ، همسر اصغر باردار بود که اصغر بالای دار رفت . چینی به عزای پسر و شنو به عزای شوهر نشستند .اکنون شنو 29 ساله است و تبدیل به چینی دیگری شده . تاریخ در زشت ترین شکل اجتماعی ش تکرار شد . این زن دو فرزند خردسال دارد که یکی شان هرگز پدر را ندیده . برادرش کاوه نیز همراه گروه اخیر اعدام شد .
چینی با داغ اصغر به دل ، عزادار یاور تنها پسر بازمانده اش که فرزندی ندارد هم شده . دامن این زن از کودکان یتیمی که با خون دل بزرگشان کرده بود خالی شده . دلش را به دو نوه کوچک پیوند داده و برایم توضیح میدهد سرنوشت خواهرش را . 
صدیقه نیز در سوگ هر سه پسرش نشسته که اعدام شده اند . او هم مثل چینی ، دلش را به نوه های یتیمش پیوند زده . این دو خواهر تنها مانده اند با 5 عروس جوان که بین ۲۶ تا ۳۰ سال سن دارند . اسماء و چیمن و شهلا و نگین و شنو زنان جوان این خانه اند . در کنار کودکان یتیمی که بزرگترینشان ۱۰ساله است . خانه را برانداز میکنم . بنایی نسبتا بزرگ است با وسایلی بسیار ساده . به پشتی تکیه میدهم و پایم را که خواب رفته جابجا میکنم . نفس عمیقی کشیده و به تصویر روبرویم نگاه میکنم . این خانه شبیه همان روستایی ست که معاون رئیس جمهور گفت همه ی مردانش اعدام شده اند . بعد از افشای آن مسئولین سعی کردند خبر تلخ و تکان دهنده را انکار کنند . اما من گواهی میدهم به خانه ای رفتم که همه ی مردانش اعدام شده بودند . تنها یکی دو پسر بچه سه چهارساله داشتند . پسرانی که شاید در اینده ای نه چندان دور محکوم به اعدام شوند . تنم لرزید وقتی فکر کردم چرخه ی باطل و چندش آور اعدام در آن خانه تکرار خواهد شد . یکی از عروسها ظرف میوه ای آورد و تعارف کرد . دستم پیش نمیرفت . دهانم خشک اما راه گلویم بسته بود . گفتم ما همه چیز خورده ایم و فقط آمده ایم تا بدانید شما تنها نیستید . زنان زیادی چون شما در عزای عزیزان اعدام شده شان هستند . شهناز از مصطفی گفت . از دفن شبانه ی تن مصطفی در گورستان شهریار . از پسر مهربان و دلسوزش . از آرزوی ناکام مانده اش برای دیدن مصطفی در لباس دامادی . زنان میزبان سکوت کرده بودند . از چشمهایشان میخواندم که دارند فکر میکنند ببینند دیدن عزیز اعدامی با تن کبود سخت تر است یا دیدن عزیزی با کاسه سر خونین ؟ داشتند فکر میکردند نداشتن ملاقات آخر درد بیشتری دارد یا در آغوش کشیدن ریحانم در عصر یک روز پاییزی و آب ریختن پشت زندانی محکوم به اعدامم که همراه چند مامور از جلوی چشمم خرامید و از در میله ای و سپس در آهنی رد شد و برای همیشه رفت؟ 
من تماشا میکردم و شرایط را میسنجیدم . همه اعضای این خانه ، این بازماندگان اعدام ، بیکارند . اینان در تنهایی و فقر دست و پا میزنند . سرنوشت این کودکان چه خواهد شد ؟

به پنجره ی بزرگی که رو به حیاط بود خیره شدم و در چشم بهم زدنی آینده را تصویر کردم . در ذهنم سوار زمان شده و به اینده رفتم . کودکانی که با خشم و نفرت و نفرین این زنان بزرگ شده اند ، برای رهایی از چرخه ی فقر و
خشم ، پای حرف مبلغان احزاب کردی مینشنند . به سرعت جذب گفته ها میشوند . بحران بلوغ ، آنان را به سوی تخلیه ی فشار ناشی از ناکامی های کودکی سوق میدهد . در دلشان به حرفهایی که شنیده اند گرایش پیدا میکنند . برای کمک به مادرانشان مدرسه را رها کرده و در دکانی پادو میشوند . در بحثهای مردانی که به دکان میایند شرکت میکنند . احساس بزرگ شدن با حرمان ناشی از سالهای سخت بعد از اعدام پدر مخلوط شده و زبانشان تند و تلخ خواهد چرخید . پیش از آنکه معنای سیاست را بدانند دستگیر میشوند و قاضی به اتهام عضویت در احزاب کردی حکم اعدامشان را امضا خواهد کرد . اگر شانس یارشان باشد دیوانعالی حکمشان را میشکند و به حبس ابد محکومشان میکند . بسیاری از زندانیان کرد با همین سرنوشت روبرو بوده اند . زینب جلالیان ، افشین سهراب زاده و
دهها زندانی و تبعیدی حاصل همین روند بوده اند . اگر هم شانس یارشان نباشد ، سپیده ای خواهد دمید که با چشمهای بسته بالای دارخواهند بود . سرم را چرخاندم و ۴ کودک را دیدم که کنار چینی نشسته اند . اینان خوراک های آینده ی ماشین اعدامند . شهناز عکسی انداخت . گویی میدانست در حال تماشای بخشی از تاریخ است که باز تکرار خواهد شد . لحظه ای بعد صدای شاتر دوربین بگوشم رسید و این بار شهناز در قاب تصویر تلخ قرار داشت . با چشمهای مصطفی که میدرخشید در قاب عکسی که دستهای شهناز را پر کرده بود . 
نفس عمیق دیگری کشیدم . چشمهایم را بستم و کمی سرم را به دیوار تکیه دادم . سوال بزرگی در سرم میچرخید . چرا ؟ هیچ پاسخی پیدا نمیکردم . ریحان حلول کرده در تنم به زبان آمد : تمام تلاشت را بکن تا فراموش کنی روزهای سخت را . با چشمهای من ببین . با پاهای من راه برو . با دستهای من بنویس . یا مغز من فکر کن . بلافاصله سوال کوچکتری پیدا شد . چه باید کرد تا این کودکان خوراک ماشین حریص اعدام نشوند ؟ اگر مادرانشان منبع درامدی پیداکنند چه تغییری در سرنوشتشان ایجاد خواهد شد ؟ اگر فقر وادارشان نکند که مدرسه را رها کنند چه خواهد شد ؟ ریحان درونم گفت هیچ چیزی بهتر و مفیدتر از آموزش نیست . یادت هست وقتی در زندان شهرری مدرسه برپا شد ؟ حتی با جدول های روزنامه ای میتوان آموزش داد . باید همت کرد و لحظه ای از یاد دادن و یادگرفتن غافل نشد . 
چشمهایم را باز کردم . از زنان پرسیدم کدامتان مدرسه را تمام کرده اید ؟ بجز همسر شهرام هیچکدام دیپلم هم نگرفته بودند . اما چند تاییشان به خیاطی علاقمند بودند . پس میتوان با گذراندن دوره ی خیاطی و تهیه یک چرخ ، به چرخیدن زندگی اهل این خانه امیدوار بود . 
وقتی از آن خانه بیرون زدیم قرارهایمان را گذاشته بودیم . حداکثر دو هفته وقت داریم برای بررسی همه ی جوانب آغاز یک شغل . زنان جوان برای تعیین شغل آینده و ما برای همفکری و همیاری شان . 
شاید بتوان آن قاضی را ناکام کرد که گفته بود همه ی اعضای این خانواده را از کوچک تا بزرگ بیاورید تا اعدامشان کنم !! جمله ای که یکی از زنان حاضر ، از قاضی نقل قول کرد و چشمهای من و شهناز غرق تعجب شد . 
زنان و کودکان آن خانه را بوسیدیم و خداحافظی کردیم . در حالیکه همه شان را به صبوری دعوت می کردیم . صبوری همراه توکل به نیرویی لایزال . صبوری همراه با عمل برای تغییر در سرنوشت کودکانشان . تا در آینده ماشین اعدام موفق به خوردن جان جوان آنان نشود . 
۲۶ مرد اعدام شده اخیر ، ۱۳ زن جوان به جا گذاشته اند که پیمان بسته اند " بنشینند " . یعنی هرگز مهر از جوان اعدامی برندارند . آوات و نگین و شهناز و سمیه شیما و غزل و هوار و شیلان و ... . اینان همسران آرش و یاور و محمد و امجد و کاوه و شهرام و شاهو و کیوان و ... بودند . اکنون مادران کودکان بازمانده . مادر ریان و رویدا و حسنا و ثنا و اسماء و دختر ۸ ساله ی کاوه و پسر ۹ ساله ی محمد ، زنانی که میخواهند مادرانه مادری کنند برای دختر ۱۴ ساله ی عالم و پسران ۹ ساله ی کیوان کریمی و کیوان مومنی . 
اینان بازماندگان اعدام دسته جمعی بودند که باقیمانده عمرشان را پشت حصاری از جوانمرگی جوانانشان از دست خواهند داد . بی آنکه مسئولین و مامورین بدانند چه کرده اند . بی آنکه در آمارها بگنجند .
پاهای ورم کرده ام را در کفش چپاندم و فکر کردم هزاران نفر چون اینان در سراسر این سرزمین پراکنده اند . هزاران نفر که در دوزخی به نام دنیای بازمانده ی اعدام ، مرگ را زندگی میکنند . فرانتس فانون نام کتابش را برای اینان گذاشت . دوزخیان روی زمین .
از آنجا راهی خانه ای شدیم که مدتها بود میخواستم ببینم . هر بار مانعی ایجاد شده بود . اما این بار میخواستم حتی برای مدتی اندک کنار مادری بنشینم که فرزندش معلم بود . مرد جوانی که حتی با مرگش به جامعه آموزش داد . 
عصر به خانه دایه سلطنه رفتیم . مادری که هنوز نمیداند فرزندش کجای این سرزمین مدفون شده . زنی که سنگی بر گوری ندارد تا بنشیند و سخت مویه کند . مویه های زنان سوگوار کرد حزنی عجیب دارد . چنگ میزند بر دل وقتی بر گوری مینشنند و میخوانند " از وقتی رفتی خانه ی دلم ویران است " .

اشتراک:

نوشته‌های پر بیننده

برچسب‌ها

۱۸تیر۷۸ (1) آبادان (5) آبدانان (2) آبیک (1) آذربایجان شرقی (1) آرایشگر (1) آرش خدری (1) آمل (11) ابراهیم رئیسی (1) ابهر (1) احمد حیدری (1) اراک (10) ارداق (1) اردبیل (5) ارشد تاجمیر (1) ارومیه (7) استان خوزستان (1) اسدآباد همدان (1) اسلام‌آباد غرب (7) اسلامشهر (11) اشکذر (1) اشنویه (7) اصفهان (52) اعدام (41) افغانستان (3) اقلید فارس (2) الیگودرز (3) امین رمضانی (1) انتخابات (1) اندیشه کرج (2) اندیمشک (6) انقلاب (1) انقلابی صدیق محمود بریسمی (1) اهواز (22) ایذه (23) ایران (7) ایرانشهر (5) ایلام (9) ایوان غرب (1) باباحیدر (1) بابل (3) بازار (1) بازداشت (1) بانه (4) بجنورد (1) برادر (1) بروجرد (3) بستک (1) بسیج (2) بلوچ (2) بندر انزلی (3) بندر گرگان (1) بندرعباس (3) بنزین (1) بوشهر (3) بوکان (24) بومهن (2) بهاران٫ خانواده های شهدا٫ نوروز٫ آزادی٫ پیشتازان راه آزادی ایران قیام (1) بهارستان (3) بهبهان (14) بهشت زهرا (6) بهشهر (1) بی بی سکینه (1) بیجار (1) بیمارستان (1) بیمارستان لقمان (1) پاسداران (1) پاکدشت (2) پاکدشت ورامین (1) پدر (5) پرستار (1) پزشک (1) پیرانشهر (10) پیشتازان راه آزادی ایران (2) پیشتازان راه آزادی ایران - قیام (1) پیشتازان راه آزادی ایران قیام (13) پیشتازان راه آزادی ایران٫ شهدای راه آزادی٫ ریحانه جباری٫ شعله پاکروان٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ شهدای راه آزادی٫ مصطفی کریم بیگی٫ماری کریم بیگی٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ شهدای قیام٫ تهران٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ شهرام احمدی٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ شهرام احمدی٫ اعدام٫ زندانی٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ شهرام احمدی٫ ریحانه جباری٫ اعدام٫ شعله پاکروان٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ قیام٫ تظاهرات٫ خرداد٫ مادر٫ باغ٫ بهشت زهرا٫ رشت٫ مسعودهاشم زاده٫ ندا آقاسلطان٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ قیام٫ جوان٫ چهارمحال و بختیاری٫ بلداجی (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ قیام٫ خرداد٫ ۸۸٫ ندا٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ قیام٫ شعله پاکروان٫‌اعدام٫ مادر٫ (1) پیشتازان راه آزادی ایران٫ قیام٫ شهید٫ مادر٫ اعدام٫ (1) پیشتازان راه آزادی شهدای راه آزادی ایران (5) تالش (2) تبریز (5) تجدید عهد بر سر مزار شهیدان قیام در شب یلدا (1) تربت جام (1) تظاهرات (5) تظاهرات سراسری (1) تکاب (1) تنکابن (1) تویسرکان (3) تهران (165) ثلاث باباجانی (1) جوانان (4) جوانرود (22) جوی‌آباد (2) جهرم (1) چابهار (1) چالداران (1) چالوس (1) چهاردانگه (2) حزب کومله (1) حمیدیه (2) خاش (15) خاکسپاری (1) خامنه ای (2) خانواده های شهدا٫ پیشتازان راه آزادی ایران قیام٫ ایران٫ستاربهشتی (1) خرم‌آباد (9) خرمدره (1) خرمشهر (7) خمام (1) خمین (1) خمینی شهر (1) خوزستان (20) دانشجو (13) دانشگاه چمران (1) دانشگاه شیراز (1) دانشگاه هنر (2) درگهان (1) دزج قروه (1) دزفول (7) دستگیری (1) دشتی پارسیان (1) دلاور (1) دورود (10) دهدشت (2) دهگلان (4) دهلران (1) دیواندره (7) راسک (1) رامهرمز (1) رامین حسین پناهی (1) راهپیمایی (1) رای (1) رباط کریم (1) رژیم ضدبشری آخوندی (1) رشت (16) رضوانشهر (2) رمضان شهر (1) روبار کرمان (1) رودخانه کارون (1) رودسر (1) روستای زیندشت سلماس (1) ریحانه جباری (1) ریحانه جباری٫ پیشتازان راه آزادی ایران٫ یادگاری٫ معلم٫ شیراز٫ تهران٫ تاریخ٫ امیرکبیر٫ دختر٫ زن٫ عکس٫ (1) زاهدان (129) زرینشهر (1) زنان شهید (98) زنجان (9) زندان (6) زندان اوین (2) زندان تهران بزرگ (1) زندان گوهردشت (8) زندان مرکزی کرج (1) زندانی سیاسی (2) زندانیان جرایم عادی (1) ساری (4) سازمان مجاهدین خلق ایران (4) سامان (2) سپاه (2) ستار بهشتی (1) ستار بهشتی٫ کارگر٫ پیشتازان راه آزادی ایران٫ قیام٫ بیانیه٫ شکنجه٫ زندان٫ دکتر٫ گوهرعشقی٫ مردم٫ (1) سده اصفهان (1) سرآسیاب (2) سراوان (2) سرباز (1) سرپل ذهاب (1) سردشت (3) سرکوبگر انتظامی (1) سعيد زینالی٫ مادر سعید زینالی٫ اژه ای٫ شهیدان٫ قیام عاشورا٫ پیشتازان راه آزادی ایران قیام (1) سقز (12) سکته قلبی (1) سمیرم (4) سنقر (3) سنگ قبر٫ مصطفی کریم بیگی٫ شهید راه آزادی٫ پیشتازان راه آزادی ایران - قیام (1) سنندج (34) سیرجان (3) سی‌سخت (1) سیلاب (1) شادگان (2) شاندرمن (1) شاهین دژ (2) شاهین شهر (3) شعله پاکروان (1) شغل آزاد (1) شکنجه (16) شلیر خضری٫ شهیدقیام٫ پیرانشهر٫ دانشجو٫ دانشگاه تهران٫ خانواده٫ خرداد۸۸٫ (1) شلیک (2) شلیک پاسداران (1) شورای امنیت (1) شوش (2) شوشتر (4) شهادت (3) شهدای نوجوان (130) شهر ری (3) شهر قدس (2) شهر قدس تهران (1) شهر کرد (1) شهرام احمدی٫ اعدام٫ پیشتازان راه آزادی ایران٫ (1) شهرام احمدی٫ پیشتازان راه آزادی ایران٫ (1) شهرام احمدی٫ زندانی سیاسی اهل سنت٫ پیشتازان راه آزادی ایران٫ کردستان٫‌سنندج٫ (1) شهرقدس (7) شهرک آلارد رباط کریم (1) شهرک اندیشه (3) شهرک صدرا (2) شهریار (23) شهید راه آزادی حبیب الله گلپری پور (1) شهید راه آزادی حسن میرزاخان٫ پیشتازان راه آزادی ایران٫ تهران٫ گاندی٫ سرزمین٫ کوروش٫ (1) شهید راه آزادی حسین ملاحی (1) شهید راه آزادی رامین پوراندرجانی (1) شهید راه آزادی روح الله نظری (1) شهید راه آزادی سجاد قائد رحمتی (1) شهید راه آزادی محمد صالحی (1) شهید راه آزادی محمدحسین برزگر (1) شهید راه آزادی مراسم (1) شهید قیام (1) شهید قیام 78 (1) شهید قیام شهاب ابطحی (1) شهید قیام کیوان گودرزی (1) شهید قیام نوید بهبودی (1) شهیدان سرفراز قیام مردم ایران (1) شهیدان قیام (899) شهیدان قیام سراسری مردم ایران (2) شهیدان قیام مردم ایران (1) شهیدقیام٫ اشکان سهرابی٫ ندا آقاسلطان٫ مسعودهاشم زاده٫ علی فتحعلیان٫ سعیدعباسی٫ بهمن جنابی٫ خرداد۸۸٫ (1) شهیدقیام٫ مبینا احترامی٫ پیشتازان راه آزادی ایران٫ دانشگاه تهران٫ لباس شخصی٫ (1) شهین مهین فر (1) شیراز (47) صفاشهر (1) عاشورا۸۸ (5) عدالت (1) عزت ابراهیم نژاد (1) عشق جاویدانم (1) عفو بین‌الملل (1) فارس (3) فبام دی۹۶ (1) فردیس (1) فردیس کرج (13) فنوج (1) فولادشهر (1) فومن (2) فیروزآباد فارس (1) قائمشهر (4) قتل (3) قرچک ورامین (1) قروه (1) قزوین (3) قشم (1) قصرشیرین (1) قلعه سحر (1) قلعه‌حسن‌خان (1) قم (2) قوچان (3) قهدریجان (7) قیام (8) قیام ۱۴۰۱ (704) قیام ۸۸ (5) قیام ۹۷ (1) قیام آبان۹۸ (393) قیام تیر۱۴۰۰ (8) قیام دی۹۶ (44) قیام کازرون (5) قیام لردگان (1) قیام۱۴۰۱ (8) قیام۸۸ (54) قیام۸۹ (2) کازرون (4) کاشمر (1) کامیاران (8) کرج (58) کردستان (13) کردکوی (1) کرمان (4) کرمانشاه (42) کریم آباد (1) کشاورز (1) کنگان (1) کنگاور (2) کوت عبدالله (1) کوی دانشگاه تهران (1) کهریزک (4) کیاشهر (1) کیانشهر (1) کیانشهر گیلان (1) کیش (1) گچساران (1) گرگان (1) گرمسار (1) گلستان (1) گلشهر (2) گلوگاه (1) گنبد کاووس (1) گیلان (5) گیلان غرب (2) لاشار (1) لاهیجان (4) لردگان (1) لرستان (4) لنگرود (5) مادران دادخواه (8) مارلیک کرج (3) ماهشهر (41) متل قو (1) مرودشت (1) مریم رجوی (5) مریوان (9) مزار شهیدان (77) مسجد سلیمان (1) مشکین‌دشت (1) مشهد (12) ملارد (11) ملایر (1) ملکشاهی (1) ملک‌شهر (2) منظریه کرج (1) مهاباد (17) مهرشهر کرج (4) میدان آزادی (1) میدان هفت تیر (1) نجف آباد اصفهان (2) نسیم‌شهر (2) نوشهر (8) نهاوند (1) نیشابور (1) ورامین (2) وزارت اطلاعات (1) هادیشهر (1) هرسین کرمانشاه (1) هشتگرد (1) همدان (1) یاسوج (3) یافت‌آباد (2) یزدانشهر (4) یزدانشهر اصفهان (2)

Blog Archive

بازدید وبلاگ