--> 2016 ~ پيشتازان راه آزادی ایران - شهدای راه آزادی ايران

شهید راه آزادی سینا آرامی



رها شدن بر گرده‌ی بادست و با بی‌ثباتی سيماب‌وار هوا برآمدن
به اعتماد استقامت بالهای خويش، 
ورنه مسئله‌یی نيست، پرنده نوپرواز بر آسمان بلند سرانجام پرباز مي‌كند
اشتراک:

شعله پاکروان: میخواهم با نگاه ریحان دنیا را ببینم. با چشم ریحان، مادر ریحان باشم


«روسری را دستم میگیرم و نگاهش میکنم. به عکسی که دوستی در زمستان ۹۲ در کارگاه زندان شهرری انداخته خیره میشوم. ریحانم همین روسری را دور گردنش بسته بود.
اشتراک:

برای بیست و نه سالگی ریحانه جباری


خانم شعله پاکروان در سالگرد ۲۹امین سالروز تولد ریحانه جباری که خود به آ‌ن ریحان می گوید، بدون ریحان اما با یاد و خاطرات ریحان جشن کوچکی ترتیب داده بود
اشتراک:

شعله پاکروان -در دومين سالگرد پرواز ریحانه


دومين سالگرد ریحانه گلی که همیشه رنگ و بوی عشق و ایستادگی را در دل هر زن ایرانی زنده نگه میدارد شعله پاکروان: امروز در حالي كه زير لبم با ريحان حرف مي زدم،  با دلتنگی از خواب بيدار شدم. ساعت ۶ صبح بود.
اشتراک:

مادر شهید قیام، امیر ارشد تاجمیر: ناله های امیر ارشدهایم دیگر بس است


در قیام عاشورای سال۸۸، امیر ارشد تاجمیر یکی از جانباختگان و شهدای بود که توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شد
اشتراک:

بهنود! از سنگینی این بغض هزار بار شکستم اما هنوز ایستاده‌ام


دلنوشته مادر شهید قیام بهنود رمضانی در سالروز تولدش 

به تو افتخار می‌کنم بهترینم. سرم را بالا می‌گیرم تا آن لحظه که جان در بدن داشته باشم این ظلم را فریاد می‌زنم آن چه که بر تو روا داشته را فریاد می‌زنم.
اشتراک:

مراسم سالگرد تولد بهنود


روز پنجشنبه ۲۵شهریور ۹۵ مراسم باشکوهی به‌مناسبت سالگرد تولد شهید قیام بهنود رمضانی در آرامگاه وی در قراخیل – امام‌زاده طاهر از توابع قائم شهر برگزار گردید.
اشتراک:

شهید راه آزادی بهنود رمضانی



نامش بهنود بود و نام خانوادگی‌اش رمضانی. متولد ۱۳۷۱ دانشجوی رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل. 
اشتراک:

دختر گلم قناری بابا ناراحت نباش برمیگردم پیشتون


دلنوشته سارا منصور بلاغی برای پدرش ماموستا خالد منصور بلاغی که روز ۱۲ مرداد ماه سال جاری همراه با ۲۴ زندانی سیاسی دیگر اهل سنت به دار آویخته شد:
به نام خدا
من سارا دختر شهید به اذن الله ماموستا خالد اعدامی عقیدتی اهل سنت هستم.
يادمه از وقتی که پدرم برایم حرف میزد اینگونه گفت که وقتی من به دنیا آمدم و هنگام تولدم و دو روز بعد از به دنیا آمدنم در بیمارستان 
سنندج دستگیر کردن و به اطلاعات سنندج بردن و اولین ملاقات ما با پدرم بعد از 9ماه بود که در اطلاعات سنندج بود و من پدرم رو نميشناختم در حالی که پدرم من رو در آغوش گرفته بود و من گریه میکردم و تا دو سالگی سه تا چهار بار پدرم را دیدم و بهش ملاقات دادند. بعد از دو سال و نیم از اسارت پدرم در اطلاعات سنندج او را به زندان رجایی شهر کرج منتقل کردن من تازه حرف زدن را یاد گرفته بودم وقتی با پدرم تلفنی حرف میزدم بابام بهم میگفت قناری بابا.
وقتی به ملاقاتی بابام میرفتم انگار تمام دنیا رو بهم دادن اونم ملاقاتی که در حد نیم ساعت بود تا ميامدم گرمی وجود پدرم و محبتش را از نزدیک حس کنم ميگفتن ملاقات تموم شد .
هر وقت برای پدرم دلتنگی میکردم بابام میگفت دختر گلم قناری بابا ناراحت نباش ان شاءالله برمیگردم پيشتون برام دعای خیر کن سارا جان. 
قرار بود پدرم برایم ملاقاتی بگیرد چون شش ماهی می شد که ندیده بودمش مشتاق این بودم که دوباره برم پیشش من رو در آغوش بگیره تا اینکه یه روز زنگ زدن و گفتند بیایید ملاقات و من با خوشحالی لباس خوشگلم را که برای وقتی خریده بودم برم پیش بابام تنم کنم
پوشیدم و گفتم آخ جون ميرم پیش بابام من و مادرم و خانواده پدرم همگی به سوی تهران حرکت کردیم در مسیر راه مادرم و مادر بزرگم و بقیه همش گریه ميکردن من می گفتم گریه نکنید تا پدرم ناراحت نشود چون دلیل گریه هایشان را نمی دانستم. یک دفعه گوشی عمویم زنگ خورد و از حرف های عمویم فهمیدم که پدرم اعدام شده و از اونجا تا رسیدیم بهشت زهرای کهریزک گریه کردم. وقتی به اونجا رسیدیم چند مأمور اطلاعاتی به ما گفتن بیاید تا خالد را به شما نشان دهیم. وقتی رفتیم پدرم آرام خوابیده بود و من بغلش کردم و به صورتش دست کشیدم. دوست داشتم پدرم باز با همان صدای مهربانش صدام کنه و بهم بگه قناری بابا اومدی پیش بابایی ولی پدرم صدایی ازش نبود وقتی بوسيدمش یک تکه یخ بود سرد سرد. 
و این شد آخرین ملاقات من با پدرم حتی نذاشتن برای آخرین بار با پدرم حرف بزنم چون قبل از اعدامش پدرم یک ماه در انفرادی بود من هیچ وقت چهره ی مهربان و حرف های پدرم را فراموش نمیکنم و از خدا میخواهم که در فردوس اعلا ملاقاتش کنیم.
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

اشتراک:

به خانه ای رفتم که همه ی مردانش اعدام شده بودند



از فیس خانم شعله پاکروان 
به خانه ای رفتم که همه مردانش اعدام شده بودند
خانه دیگری که میزبانمان شد در سنندج ، ساکنانی دارد که دلم میخواهد سرگذشت شان را بشنوید . مثل یک داستان است . داستانی که درد اعدامیان جوان را از یاد میبرد . اما قبل از هر چیز یاداوری میکنم که بهتر است افراد زودرنج یا کسانی که بیش از حد غمگینند این قصه را نخوانند .
زمانی که ریحان در خانه بود من نیز دلنازک بودم . با شنیدن سرگذشتهای غم انگیز تحت تاثیر قرار میگرفتم و اشکم جاری میشد . اما هر روز که گذشت دلنازکی م تغییر ماهیت داد . دقت و توجهم به اطراف بیشتر شد . و اکنون که ریحان در وجودم نشسته ، گویی تمام دردها و آزارهایی که او به جان خرید در وجودم ته نشین شده . زودرنجی ام تبدیل به خشم شده . برای مهار خشمم نفسهای عمیق میکشم و دندانهایم را بر هم میفشارم . و به دنبال راهی برای خروج از گرداب ناامیدی و غم هستم . 

با شهناز و زنان خانواده احمدی از حیاط بزرگی رد شدیم . دوضلع حیاط به جای دیوار با توری و شاخه های انبوه درخت ساخته شده بود . حوضچه کوچکی با چیزی شبیه انباری مخروبه و درختهای بلند و قطور دیده میشد . چند بچه سه چهار ساله بازی میکردند . وارد خانه شدیم . پنج شش زن جوان و صاحبخانه که زنی میانسال بود به استقبالمان آمدند . 
زنان آن خانه خویشاوندان سببی و نسبی بودند . نسبتهایشان چنان در هم تنیده بودند که مجبور شدم نموداری برای درک بهتر ترسیم کنم . اکنون حاصل شناخت این خانواده را بشنوید :
دو خواهر ، چینی و صدیقه با دو برادر ازدواج کرده اند در سالهای دور . چینی دو پسر میزاید و هنوز بچه ها مدرسه نرفته اند که مرد خانه اش اعدام میشود . پدر چینی مبالغ محدودی به دخترش میدهد تا بچه های کوچک یتیم شده را به سرانجام برساند . سالهای سخت میگذرد و دو پسر ، اصغر و یاور ازدواج میکنند . چینی طعم نوه را میچشد . تازه سیاهی ایام گذشته کمرنگ میشود . اما گویی سرنوشت چینی با سیاهی فقدان عزیزانش عجین شده . شنو ، همسر اصغر باردار بود که اصغر بالای دار رفت . چینی به عزای پسر و شنو به عزای شوهر نشستند .اکنون شنو 29 ساله است و تبدیل به چینی دیگری شده . تاریخ در زشت ترین شکل اجتماعی ش تکرار شد . این زن دو فرزند خردسال دارد که یکی شان هرگز پدر را ندیده . برادرش کاوه نیز همراه گروه اخیر اعدام شد .
چینی با داغ اصغر به دل ، عزادار یاور تنها پسر بازمانده اش که فرزندی ندارد هم شده . دامن این زن از کودکان یتیمی که با خون دل بزرگشان کرده بود خالی شده . دلش را به دو نوه کوچک پیوند داده و برایم توضیح میدهد سرنوشت خواهرش را . 
صدیقه نیز در سوگ هر سه پسرش نشسته که اعدام شده اند . او هم مثل چینی ، دلش را به نوه های یتیمش پیوند زده . این دو خواهر تنها مانده اند با 5 عروس جوان که بین ۲۶ تا ۳۰ سال سن دارند . اسماء و چیمن و شهلا و نگین و شنو زنان جوان این خانه اند . در کنار کودکان یتیمی که بزرگترینشان ۱۰ساله است . خانه را برانداز میکنم . بنایی نسبتا بزرگ است با وسایلی بسیار ساده . به پشتی تکیه میدهم و پایم را که خواب رفته جابجا میکنم . نفس عمیقی کشیده و به تصویر روبرویم نگاه میکنم . این خانه شبیه همان روستایی ست که معاون رئیس جمهور گفت همه ی مردانش اعدام شده اند . بعد از افشای آن مسئولین سعی کردند خبر تلخ و تکان دهنده را انکار کنند . اما من گواهی میدهم به خانه ای رفتم که همه ی مردانش اعدام شده بودند . تنها یکی دو پسر بچه سه چهارساله داشتند . پسرانی که شاید در اینده ای نه چندان دور محکوم به اعدام شوند . تنم لرزید وقتی فکر کردم چرخه ی باطل و چندش آور اعدام در آن خانه تکرار خواهد شد . یکی از عروسها ظرف میوه ای آورد و تعارف کرد . دستم پیش نمیرفت . دهانم خشک اما راه گلویم بسته بود . گفتم ما همه چیز خورده ایم و فقط آمده ایم تا بدانید شما تنها نیستید . زنان زیادی چون شما در عزای عزیزان اعدام شده شان هستند . شهناز از مصطفی گفت . از دفن شبانه ی تن مصطفی در گورستان شهریار . از پسر مهربان و دلسوزش . از آرزوی ناکام مانده اش برای دیدن مصطفی در لباس دامادی . زنان میزبان سکوت کرده بودند . از چشمهایشان میخواندم که دارند فکر میکنند ببینند دیدن عزیز اعدامی با تن کبود سخت تر است یا دیدن عزیزی با کاسه سر خونین ؟ داشتند فکر میکردند نداشتن ملاقات آخر درد بیشتری دارد یا در آغوش کشیدن ریحانم در عصر یک روز پاییزی و آب ریختن پشت زندانی محکوم به اعدامم که همراه چند مامور از جلوی چشمم خرامید و از در میله ای و سپس در آهنی رد شد و برای همیشه رفت؟ 
من تماشا میکردم و شرایط را میسنجیدم . همه اعضای این خانه ، این بازماندگان اعدام، بیکارند. اینان در تنهایی و فقر دست و پا میزنند. سرنوشت این کودکان چه خواهد شد؟


به پنجره ی بزرگی که رو به حیاط بود خیره شدم و در چشم بهم زدنی آینده را تصویر کردم . در ذهنم سوار زمان شده و به اینده رفتم . کودکانی که با خشم و نفرت و نفرین این زنان بزرگ شده اند ، برای رهایی از چرخه ی فقر و خشم ، پای حرف مبلغان احزاب کردی مینشنند . به سرعت جذب گفته ها میشوند . بحران بلوغ ، آنان را به سوی تخلیه ی فشار ناشی از ناکامی های کودکی سوق میدهد . در دلشان به حرفهایی که شنیده اند گرایش پیدا میکنند . برای کمک به مادرانشان مدرسه را رها کرده و در دکانی پادو میشوند . در بحثهای مردانی که به دکان میایند شرکت میکنند . احساس بزرگ شدن با حرمان ناشی از سالهای سخت بعد از اعدام پدر مخلوط شده و زبانشان تند و تلخ خواهد چرخید . پیش از آنکه معنای سیاست را بدانند دستگیر میشوند و قاضی به اتهام عضویت در احزاب کردی حکم اعدامشان را امضا خواهد کرد . اگر شانس یارشان باشد دیوانعالی حکمشان را میشکند و به حبس ابد محکومشان میکند . بسیاری از زندانیان کرد با همین سرنوشت روبرو بوده اند . زینب جلالیان ، افشین سهراب زاده و
دهها زندانی و تبعیدی حاصل همین روند بوده اند . اگر هم شانس یارشان نباشد ، سپیده ای خواهد دمید که با چشمهای بسته بالای دارخواهند بود . سرم را چرخاندم و ۴ کودک را دیدم که کنار چینی نشسته اند . اینان خوراک های آینده ی ماشین اعدامند . شهناز عکسی انداخت . گویی میدانست در حال تماشای بخشی از تاریخ است که باز تکرار خواهد شد . لحظه ای بعد صدای شاتر دوربین بگوشم رسید و این بار شهناز در قاب تصویر تلخ قرار داشت . با چشمهای مصطفی که میدرخشید در قاب عکسی که دستهای شهناز را پر کرده بود . 
نفس عمیق دیگری کشیدم . چشمهایم را بستم و کمی سرم را به دیوار تکیه دادم . سوال بزرگی در سرم میچرخید . چرا ؟ هیچ پاسخی پیدا نمیکردم . ریحان حلول کرده در تنم به زبان آمد : تمام تلاشت را بکن تا فراموش کنی روزهای سخت را . با چشمهای من ببین . با پاهای من راه برو . با دستهای من بنویس . یا مغز من فکر کن . بلافاصله سوال کوچکتری پیدا شد . چه باید کرد تا این کودکان خوراک ماشین حریص اعدام نشوند ؟ اگر مادرانشان منبع درامدی پیداکنند چه تغییری در سرنوشتشان ایجاد خواهد شد ؟ اگر فقر وادارشان نکند که مدرسه را رها کنند چه خواهد شد ؟ ریحان درونم گفت هیچ چیزی بهتر و مفیدتر از آموزش نیست . یادت هست وقتی در زندان شهرری مدرسه برپا شد ؟ حتی با جدول های روزنامه ای میتوان آموزش داد . باید همت کرد و لحظه ای از یاد دادن و یادگرفتن غافل نشد . 
چشمهایم را باز کردم . از زنان پرسیدم کدامتان مدرسه را تمام کرده اید ؟ بجز همسر شهرام هیچکدام دیپلم هم نگرفته بودند . اما چند تاییشان به خیاطی علاقمند بودند . پس میتوان با گذراندن دوره ی خیاطی و تهیه یک چرخ ، به چرخیدن زندگی اهل این خانه امیدوار بود . 
وقتی از آن خانه بیرون زدیم قرارهایمان را گذاشته بودیم . حداکثر دو هفته وقت داریم برای بررسی همه ی جوانب آغاز یک شغل . زنان جوان برای تعیین شغل آینده و ما برای همفکری و همیاری شان . 
شاید بتوان آن قاضی را ناکام کرد که گفته بود همه ی اعضای این خانواده را از کوچک تا بزرگ بیاورید تا اعدامشان کنم !! جمله ای که یکی از زنان حاضر ، از قاضی نقل قول کرد و چشمهای من و شهناز غرق تعجب شد . 
زنان و کودکان آن خانه را بوسیدیم و خداحافظی کردیم . در حالیکه همه شان را به صبوری دعوت می کردیم . صبوری همراه توکل به نیرویی لایزال . صبوری همراه با عمل برای تغییر در سرنوشت کودکانشان . تا در آینده ماشین اعدام موفق به خوردن جان جوان آنان نشود . 
۲۶ مرد اعدام شده اخیر ، ۱۳ زن جوان به جا گذاشته اند که پیمان بسته اند " بنشینند " . یعنی هرگز مهر از جوان اعدامی برندارند . آوات و نگین و شهناز و سمیه شیما و غزل و هوار و شیلان و ... . اینان همسران آرش و یاور و محمد و امجد و کاوه و شهرام و شاهو و کیوان و ... بودند . اکنون مادران کودکان بازمانده . مادر ریان و رویدا و حسنا و ثنا و اسماء و دختر ۸ ساله ی کاوه و پسر ۹ ساله ی محمد ، زنانی که میخواهند مادرانه مادری کنند برای دختر ۱۴ ساله ی عالم و پسران ۹ ساله ی کیوان کریمی و کیوان مومنی . 
اینان بازماندگان اعدام دسته جمعی بودند که باقیمانده عمرشان را پشت حصاری از جوانمرگی جوانانشان از دست خواهند داد . بی آنکه مسئولین و مامورین بدانند چه کرده اند . بی آنکه در آمارها بگنجند .
پاهای ورم کرده ام را در کفش چپاندم و فکر کردم هزاران نفر چون اینان در سراسر این سرزمین پراکنده اند . هزاران نفر که در دوزخی به نام دنیای بازمانده ی اعدام ، مرگ را زندگی میکنند . فرانتس فانون نام کتابش را برای اینان گذاشت . دوزخیان روی زمین .
از آنجا راهی خانه ای شدیم که مدتها بود میخواستم ببینم . هر بار مانعی ایجاد شده بود . اما این بار میخواستم حتی برای مدتی اندک کنار مادری بنشینم که فرزندش معلم بود . مرد جوانی که حتی با مرگش به جامعه آموزش داد . 
عصر به خانه دایه سلطنه رفتیم . مادری که هنوز نمیداند فرزندش کجای این سرزمین مدفون شده . زنی که سنگی بر گوری ندارد تا بنشیند و سخت مویه کند . مویه های زنان سوگوار کرد حزنی عجیب دارد . چنگ میزند بر دل وقتی بر گوری مینشنند و میخوانند " از وقتی رفتی خانه ی دلم ویران است " .

اشتراک:

به یاد امیرارشد آنکه برای وطن رفت


امیرارشد تاجمیرهمان جوان ۲۵ ساله ای است که در عاشورای ۸۸ توسط خودرو نیروی انتظامی ۳ بار زیرگرفته شد.
اشتراک:

دلنوشته‌ شهین مهین‌فر مادرامیرارشد تاجمیر

 ما مادرانه فریاد می‌زنیم. 
داد خواهیم این بیداد را 
نه به اعدام. نه به زندان. نه به تحقیر و شکنجه
امروز گوش جوانانمان / شنواتر. و چشمشان بینا تر است / چرا؟ 
چون درد را با پوست و استخوانشان. حس کرده‌اند. و خوب می‌شناسندش.
تازیانه‌های تحقیر را. چشیده‌اند و می‌دانند
شان انسانی شان. مورد تمسخر و توهین. قرار گرفته
و برای چیزی محکوم می‌شوند / که حق مسلم زندگی‌شان است / نه خلاف
من هم. همراه مادرانه‌های دیگر. برای دادخواهی جوانان پاک و شریفم. آماده‌ام.
به قول امیر ارشد: مرگ بر این زندگی / شرف دارد.
ساز ما. ساز زندگی. ساز عشق. ساز آزادی. ساز ادب و اخلاق.
ساز شادی و شادمانی. و ساز انسانیت است... ... .
ما مادرانه فریاد می‌زنیم. . داد خواهیم این بیداد را
نه به اعدام. نه به زندان. نه به تحقیر و شکنجه.

اشتراک:

سالروز تولد ستار بهشتی در رباط کریم


امروز جمعه ۵ شهریور گرامیداشت تولد شهید قهرمان ستار بهشتی در منزل پدری وی در رباط کریم برگزار شد. در این برنامه شخصیتهای مختلف مدافع حقوق‌بشر و مدافع حقوق کارگران و جمعی از اعضای خانواده‌های شهیدان قیام شرکت داشتند.
اشتراک:

مادران سوخته دل به یاد شهرام و عزیزانشان


خانه را آماده‌ی پذیرایی از مهمانان داغدارم کردم. نیمه‌شب بود که رسیدند. ساعتهایی گفتگو کردیم. سپیده زد تا به خواب رفتند. 
اشتراک:

جای فرزاد در قلب تک تک ماست


دیدار شعله پاکروان با دایه سلطنه مادر فرزاد کمانگر:

نزدیک غروب بود که به خانه دایه سلطنه رفتیم . کردها به مادر دایه میگویند .
اشتراک:

عجب حزن جانسوزی دارد لالایی مادری در سوگ فرزندش


دیدارشعله پاکروان با مادر شهرام احمدی:

از اعدام نفرت دارم . اعدام با هر اتهامی نفرت انگیز است . هزار و یک دلیل برای این نفرت وجود دارد. اما در این لحظه میخواهم یکی از هزاران را برایتان بگویم.
اشتراک:

دلنوشته گلرخ ایرایی پس از دیدار از مزار شهرام احمدی



 تاریخ واقعی در حال نگارش است. نه به دست بی شرافتان بلکه به قلم راویان حقیقت.
تاریخ اثبات کرده است تاوان خون بیگناهان ستانده خواهد شد و تمامیت خواهان دستشان از جور کوتاه.
‫‏شهرام احمدی‬ با همه آرزوهایش در سینه خاکی بی نشان خفته است. نه دیگر فرصت می شود میهمانمان کند به کوههای سنندج که دل تنگشان بود و نه دیگر می توانم میزبانش باشم در شمال تا با غزلش در سواحل خزر قدم بزند. بیگناه، بدون تشکیل دادگاه و بی حق حضور وکیل در کنارش محاکمه و به دار آویخته شد. اهل سنت و مبلغ مذهبی بود و برای مذهبش فعالیت می کرد. (در جامعه اسلامی مان گرامی داشت هفته وحدت در تقویم ثبت شده است.)
پس از اعدام توسط تعداد زیادی از فعالین اصلاح طلب و در مصاحبه ای در شبکه بی بی سی با شخصی که خود را وکیل یکی از اعدام شدگان معرفی می کرد، از وی و دیگر اعدام شدگان با عنوان فعال خشونت طلب نام برده شد. بیش از ۴۰نفر بودند که برای اجرای حکم اعدام به سلولهای انفرادی منتقل شدند. تعدادی شان اعدام شدند و از تعدادی دیگر خبری در دست نیست. و تا این زمان هیچ نامی از اعدام شدگان و خبری از سرنوشت آنانی که شاید هنوز زنده باشند توسط مسئولین اعلام نشده است.
نام بردن از شهرام به معنای نادیده گرفتن باقی قربانیان نیست. یقینا نام تمامی کسانی که در راه باور و عقیده شان جان داده اند روزی فاش خواهد شد. این روزها غیر از قتل عام کردهای سنی در ۱۲مرداد، یاد بود قتل عام دیگری ست که آن نیز با هیچ فرافکنی و ایجاد رعب و وحشت و حتی عذرخواهی فرمالیته ای و هیچ دوز و کلکی از حافظه تاریخ این سرزمین زدوده نخواهد شد.
مزار شهرام نیز چون مزار هزاران لاله سرخ دیگر بی نام و نشان رها شده است. وحشت از پیکر بی جانشان و واهمه از نشانی بر مزارشان و ممانعت از آخرین دیدار و آخرین آغوش و آخرین بوسه ها شاید بدان معناست که از یادشان نیز می هراسند.
روایت شهرام هایی که حتی سالها پیش به دار و گلوله سپرده شدند نه بر سنگی گرانیتی که در حافظه تاریخ و در سینه هامان ثبت است.
تاریخ واقعی در حال نگارش است. نه به دست بی شرافتان بلکه به قلم راویان حقیقت.
تاریخ اثبات کرده است تاوان خون بیگناهان ستانده خواهد شد و تمامیت خواهان دستشان از جور کوتاه.
اما یقینا ما در هر مقام و جایگاهی که باشیم چه در مقام مسئول و چه در جایگاه فردی عادی از جامعه ای در حال گذار، اگر تاریخ را نخوانیم قطعا آنرا زندگی خواهیم کرد.

اشتراک:

دلت می‌خواست دختری داشته باشی که باران بنامی



نوشته ای از شعله پاکروان، مادر ریحانه جباری 
دیروز در مراسم سالگرد فاطمه - ح که سال گذشته اعدام شده بود شرکت کردم. امروز اما به دیدار ریحان رفتم. گلهایی که از آفتاب تند آسیب دیده‌اند بیش از پیش به یادم می‌آورد که بگویم دستش بشکند آن که گلهای به آن زیبایی را از ریشه کند و دور انداخت! هر چند گلهای زیادی زیر پای زشتخویان له می‌شود.
بعد از ساعتی به قطعه ۳۰۵ رفتم. شهرام احمدی جوانمرگی که ۱۰روز قبل اعدام شد کمتر از یک‌ماه بزرگتر از دخترم بود. همین تقارن تولد شهرام و ریحانه و همچنین تلفنهایی که از داخل زندان برایم می‌زد، وادارم کرد به جای مادر از پا افتاده‌اش به دیدار مزارش بروم. آدرس دقیق را داشتم. ولی هر چه میگشتم پیدا نمی‌شد. تا این‌که متوجه شدم زیر انبوه ظروف یکبار مصرفی که در محل ریخته‌اند می‌تواند محل مورد نظرم باشد. با یک تکه مقوا تمیز شد و برآمدگی گور پیدا شد. زیر آن برامدگی تن جوانی پنهان بود که او را هم مثل ریحانه مورد بازخواست قرار داده بودم. به او هم امید داده بودم که زنده میمانی. دلم برای زنده ماندن او هم میتپید. شهرام احمدی حسی را در قلبم ایجاد کرده بود که گویی پسری که هرگز نداشتم پیدا کرده‌ام. پسری نجیب. با صدایی مهربان که با لهجه کوردی مادر صدایم می‌کرد. آب روی تل خاک ریخته شد و آدمهایی که در رفت و آمد بودند تازه می‌دیدند که آنجا گور کسی است و نباید ظرفهایشان را آنجا بریزند. یک شاخه گل سفید برایش برده بودم. شاخه را روی برامدگی خیس و خاک گذاشتم. غربت و تنهایی این گور آتشم زد. در دلم گفتم اگر مادری که او را بدنیا آورده توان راه رفتن داشت، اگر در شهر خودش دفن شده و کسان و نزدیکانش امکان حضور داشتند، این گور چه شکلی بود؟ اگر خودم او را زاده بودم چه شکلی بود؟. .. کمتر از یک ربع بعد گلهای رنگی بر خاک نشست و شمعی روشن شد. یادم آمد که بعد از پرواز ریحانه هر چه علامت می‌گذاشتیم کنده می‌شد. روی تکه مقوایی نوشتم ' مزار جوانمرگ مظلوم شهرام احمدی. قطعه ۳۰۵. ردیف ۲۱۵. شماره ۵۰ ' کنار شمع گذاشتم و با سنگهای کوچک ثابتش کردم. چند مرد بیکار و لباس‌شخصی که یواشکی عکسم را می‌انداختند و مأموریتشان را انجام می‌دادند کمی دورتر ایستاده بودند. مزاحم کارم نشدند. 
نشستم و دستم را روی خاک گذاشتم. فکر این‌که جوانی زیر آن خاک تب آلود با سری پر از رویا و لبی پر از دعا و قلبی پر از ایمان خفته آتشم می‌زد. چه تنهای جوان دیگر که در جای جای زمین تب دار خفته‌اند. ما بی‌خبریم. ما از آتش جگرهای سوخته‌ مادرانشان بی‌خبریم. صدای شهرام در گوشم طنین‌انداز بود. ' خدا آگاه است که هرگز دستم بخون کسی آلوده نشده. مادر خدا می‌داند عذاب کشیده‌ام زیر دست بازجو. خدا آگاه است از بلایی که به سرم آمده ' 
عاقبت تشکیل دادگاه چند دقیقه‌ای همین می‌شود. جان جوانی زیر خاک میپوسد و خاک می‌شود. از خاک او سوتکی ساخته خواهد شد. به دست کودکی خواهد افتاد. صدای سوتک آگاهی بخش خواهد بود. گوشها را خواهد نواخت. رازها برملا خواهد شد. صدای مظلومیت جوانهای زیادی همراه باد سفر خواهد کرد. به گوش همه خواهد رسید. ... دستم روی خاک بود. گویی در دست پسرم. با او نیز عهد و پیمانی بستم. مسئولیتم در قبال جوانی که دیگر نیست را انجام خواهم داد. زانو زدم و دهانم را به خاک نزدیک کردم. بوی خاک خیس در مشامم پیچید. زیر لب گفتم: پسرم شهرام! تو را هم‌چون خواهرت ریحانه، به دست باد می‌سپارم. 
آتش قلب مادرت با اشکهای نباریده تیزتر خواهد شد. نهال عشقی که در قلب عروست کاشته‌ای با چشمهای خونبارش آبیاری خواهد شد. 
تو بذری بارور هستی که در خاک کاشته شدی. دلت می‌خواست دختری داشته باشی که باران بنامی. آسمان همیشه بی‌مهر نیست. بعد از سالها خشکسالی، بعد از قحطی انسانیت، باران عطوفت و آگاهی خواهد بارید. چکه چکه خواهد بارید. درست مثل چکه خون سیاوش که بر خاک خشک چکید و گیاهی رویید. گیاهی که داروی دردهای بسیار است. درمان درد سینه‌ی سوخته‌ی مادرت. پرسیاوشان از زمین خواهد رویید. درست در همان نقطه که تو و دختران و پسران اعدامی بر زمین افتادید. 
وقتی بهشت زهرا را ترک می‌کردم میدانستم که آن چند مرد مشغول پاک کردن نشانه‌های حضور کسی بر آن گورند! مشغول انکار وجود مردی جوان و سرشار از عشق و آرزو زیر خاک داغ و برآمده.
اشتراک:

شهید راه آزادی محمد عبداللهی


رژیم آخوندی صبح روز سه‌شنبه ۱۹مرداد محمد عبداللهی زندانی سیاسی کرد ۳۵ ساله را در زندان مرکزی ارومیه بدار آویخت.
اشتراک:

درد دل دو دختر زندانیان اعدام شده اصغر و فرهاد رحیمی



دختر اصغر رحیمی: 
من دختر اصغر هستم بابام رو شهید کردند . عموم یاور رو هم شهید کردند. الان دیگه هیچکس پیشم نیست. هیچکس مثل بابام نیست.


صحبتهای اسما دختر فرهاد رحیمی که سال ۸۸ اعدام شده است: 
من اسما دختر فرهاد شهید هستم. پدرم را شهید کردند. قرار بود عموهایم را آزاد کنند. گفتند همه شان را آزاد می کنند و حکمشان لغو شده است. اما آنها را هم شهید کردند. 
عمو بهمن همیشه قول می داد و می گفت انشاالله خیره و آزاد می شویم و برای جشن(عید) برمی گردیم. 
عمو مختارم زنگ زد و گفت برمیگردیم و همه با هم میرویم گشت و گذار با ماشین عمو بهمن. 


او برایم کتاب خریده بود که به من درس دینی بدهد اما او را هم شهید کردند. نگذاشتند.

من قول می دهم حجاب را رعایت کنم و درس دینی بخوانم . نمازهایم را خوب بخوانم. انشاالله از خدای بزرگ می خواهم که در بهشت خودش ما را دور هم جمع کند.

لازم به یادآوری است که فرهاد رحیمی برادر بهمن و مختار رحیمی است که روز ۱۲مرداد اعدام شدند.

اشتراک:

بابا جان همه کس من. خدایا او را به بهشت ببر


بهمن رحیمی همراه با ۲۵ زندانی دیگردر زندان گوهردشت کرج، در بامداد ۱۳ مرداد  بدار آویخته شد.
اشتراک:

دلنوشته شعله پاکروان برای اعدام شدگان زندانیان اهل سنت


ریحانم اجازه سیاهپوش شدنم نداد. اکنون در عزای جوانان اعدام شده که به شکل دسته جمعی قتل عام شدند سیاه پوشیده ام.
دو روز بود که آرام و قرار از وجودمان رفته بود.
اشتراک:

جنایت اعدام ۲۵زندانی اهل سنت



 اعدام زندانیان اهل سنت در زندان گوهردشت یک جنایت نابخشودنی است . 
اشتراک:

صدای همسرشهید راه آزادی شهرام احمدی


مردی دگر از سلاله عشق برهیبت دار و مرگ خندید 
اشتراک:

نامه زندانی اعدام شده شهرام احمدی در صفحه فیس بوک خود


شهرام احمدی در نامه ای به تاریخ ۲۴ آوریل در صفحه فیس بوک خود چنین نوشته است:
امشب هشتمین سال زندانم را آغاز می کنم ۸سال درد و رنج البته بیشتر برای خانواده ام.
اشتراک:

تجمع مادران شهدا در بهشت زهرا + تصاویر



جمعی از مادران شهیدان در قطعه 93 بهشت زهرا تجمع کردند
 


 این مادران با روشن کردن شمع و گل گذاری یاد تمامی اعدام شدگان را گرامی داشتند.





اشتراک:

بیایید دستهایمان را به یکدیگر زنجیر کنیم



دلنوشته شعله پاکروان: بیایید دستهایمان را به یکدیگر زنجیر کنیم، تا مردان سیاهپوش نتوانند گزندی به پاره‌های تنمان بزنند
اشتراک:

آخرین کاردستی شهرام احمدی در زندان


شهرام احمدی زندانی سیاسی اهل سنت که روز سه شنبه همراه با حدود ۲۴ زندانی دیگر اعدام شد ماکت چوبه دار دژخیمان حاکم بر ایران بعنوان آخرین کار دستی خود چند روز پیش از اعدامش به پایان رسانده بود.
اشتراک:

تشتی پر از خون، خون جوان، خون ‫شهرام‬ ‫‏احمدی‬



دلنوشته ‫‏سوزناک و غم انگیز شعله پاکروان مادر ریحانه جباری قبل از اعدام شهرام احمدی: 

تشتی پر از خون، خون جوان، خون ‫شهرام‬ ‫‏احمدی‬
اشتراک:

ترانه کردی زیبا با صدای شهرام احمدی برای مادرش


 شهرام احمدی زندانی عقیدتی اهل سنت در هشتمین سالگرد بازداشت خود ترانه ای را برای مادر خویش از زندان رجایی شهر خوانده است:
اشتراک:

اعدام جنایتکارانه زندانی سیاسی اهل سنت شهرام احمدی همراه با دست کم ۱۰ تن دیگر


بر اساس گزارشهاى دریافتى دست كم ۱۹ تن از زندانیان سیاسى اهل سنی روز سه شنبه ۱۲ مرداد اعدام شدند که زندانی سیاسی شهرام احمدی نیز جزو اعدام شده گان است.


اشتراک:

شهيد قيام عليرضا توسلی



يکي از شهداي قيام ۸۸ عليرضا توسلي نوجوان ۱۲ ساله است که در مراسم چهلم شهداي تظاهرات و اعتراضات ۸۸ در تهران شرکت داشت هنگامي که بر مزار ندای شهيد بودند
اشتراک:

صادق نادری توسط نیروی انتظامی به قتل رسید



در درگیری روز سه‌شنبه ۲۹تیر در بلداجی که میان مردم و نیروهای انتظامی صورت گرفت یک جوان به دست نیروهای انتظامی کشته شد.
اشتراک:

به ياد شهدای گلگون کفن آزادی



ياد آنان را که قلبهايشان برای آزادی تپيد گرامی ميداريم 

 تقدیم به شهيدان گرانقدر قيام خونين ۸۸

«آزادي»
«… آزادي به بال‌ها مي‌ماند
به نسيمي که در ميان برگ‌ها مي‌وزد
اشتراک:

شهید راه آزادی محسن روح‌الامینی


محسن روح‌الامينی یکی از جانباختگان بازداشتگاه کهریزک است که در سال۸۸ حکومت ضد ایرانی، صدها بازداشت شده اعتراضات را در آن به‌طرز وحشیانه‌ای مورد شکنجه و تجاوز قرار می‌داد که منجر به جان باختن تعدادی از آنان گردید.
اشتراک:

شهید راه آزادی ترانه موسوی



ترانه موسوی روز ۷تیر سال۸۸ در تهران دستگیر شده و روز ۲۵تیر۸۸ پیکر نیم‌سوخته او در اطراف قزوین پیدا شد.
اشتراک:

خانواده شهدا بر سر مزار عزیزانشان در سالگرد قیام ۸۸



آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد  
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود 
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
اشتراک:

به یاد شهدای خرداد۸۸




با درود بيکران به روان شهدای راه آزادی و آنانکه جان و زندگي خود را فدای گرانبهاترين ارزش ناب حيات کردند
اشتراک:

آزادي عشق سوزان



 از ۳۰ خرداد ۶۰ تا ۳۰ خرداد ۸۸ و تا همين امروز...
به ياد قيام بزرگ مردم ايران در ۳۰ خرداد ۸۸ و شهداي راه آزادی اين روز:سعيد
اشتراک:

شهيد راه آزادي شلير خضری



شهید قیام شلیر خضری دختر دانشجوی ۲۷ساله اهل پيرانشهر روز ۲۶ خرداد در میدان بهارستان تهران (منابعی نیز مکان کشته شدن وی را دانشگاه تهران می دانند)، جان خود را از دست داده است.
اشتراک:

شهيد راه آزادي مبینا احترامی



شهید قیام مبینا احترامی دانشجوی بهبهانی دانشگاه تهران در جریان حمله افراد موسوم به لباس شخصی‌ها به کوی دانشگاه در شامگاه ٢۴ خرداد مورد حمله وضرب و شتم قرار گرفته و جان خود را از دست داد.
اشتراک:

شهید راه آزادی مصطفی کاشانی‌رسا



مصطفی کاشانی‌رسا در جریان اعتراضات سراسری۸۸ توسط نیروهای امنیتی جان خود را از دست داد.
اشتراک:

نوشته‌های پر بیننده

برچسب‌ها

۱۸تیر۷۸ (1) آبادان (4) آبدانان (2) آبیک (1) آمل (11) ابهر (1) اراک (10) ارداق (1) اردبیل (4) ارومیه (7) اسدآباد همدان (1) اسلام‌آباد غرب (7) اسلامشهر (10) اشکذر (1) اشنویه (8) اصفهان (52) اعدام (60) افغانستان (3) اقلید فارس (2) الیگودرز (3) اندیشه کرج (1) اندیمشک (5) انقلابی صدیق محمود بریسمی (1) اهواز (25) ایذه (23) ایرانشهر (5) ایلام (9) ایوان غرب (1) باباحیدر (1) بابل (3) بانه (4) بجنورد (2) بروجرد (2) بستک (1) بلوچ (1) بندر انزلی (3) بندر کرگان (1) بندرعباس (3) بوشهر (3) بوکان (25) بومهن (1) بهارستان (2) بهبهان (15) بهشت زهرا (1) بهشهر (1) بیجار (1) پاکدشت (2) پاکدشت ورامین (1) پدر (3) پیرانشهر (12) تالش (2) تبریز (8) تربت جام (1) تکاب (1) تنکابن (1) تویسرکان (2) تهران (173) ثلاث باباجانی (1) جوانرود (21) جوی‌آباد (1) جوی‌آباد اصفهان (1) چابهار (1) چالداران (1) چالوس (1) چهاردانگه (2) حمیدیه (2) خاش (15) خرم‌آباد (9) خرمدره (1) خرمشهر (9) خمام (1) خمین (1) خوزستان (7) دانشجو (1) درگهان (1) دزج قروه (1) دزفول (7) دشتی پارسیان (1) دورود (9) دهدشت (2) دهگلان (4) دهلران (1) دیواندره (7) راسک (1) رامهرمز (1) رباط کریم (1) رشت (17) رضوانشهر (4) روبار کرمان (1) رودسر (1) روستای زیندشت سلماس (1) زاهدان (130) زرینشهر (1) زنان شهید (123) زنجان (10) زندان (1) زندان اوین (1) زندان ایلام (1) زندان قزلحصار (2) زندان گوهردشت (9) زندان مرکزی کرج (1) ساری (4) سامان (2) سده اصفهان (1) سرآسیاب (2) سراوان (2) سرباز (1) سرپل ذهاب (1) سردشت (3) سقز (14) سمیرم (4) سنقر (4) سنندج (39) سیرجان (2) سی‌سخت (1) شادگان (2) شاندرمن (1) شاهین دژ (2) شاهین شهر (3) شکنجه (3) شوش (2) شوشتر (4) شهدای نوجوان (141) شهر ری (3) شهر قدس (6) شهر کرد (1) شهرقدس (6) شهرک آلارد رباط کریم (1) شهرک اندیشه (1) شهرک صدرا شیراز (4) شهریار (22) شهید راه آزادی محمد صالحی (1) شهید قیام ۷۸ (2) شهیدان قیام (1163) شیراز (45) صفاشهر (1) عفو بین‌الملل (1) فردیس کرج (14) فنوج (1) فولادشهر (1) فومن (2) فیروزآباد فارس (1) قائمشهر (4) قرچک ورامین (1) قروه (2) قزوین (2) قشم (1) قصرشیرین (1) قم (2) قوچان (3) قهدریجان (7) قیام ۱۴۰۱ (745) قیام ۸۸ (15) قیام ۹۷ (1) قیام آبان۹۸ (446) قیام تیر۱۴۰۰ (8) قیام دی۹۶ (49) قیام کازرون (5) قیام لردگان (1) قیام۱۴۰۱ (8) قیام۸۸ (62) قیام۸۹ (2) کازرون (6) کاشمر (1) کامیاران (8) کرج (48) کردستان (2) کردکوی (1) کرمان (4) کرمانشاه (39) کریم آباد (1) کنگان (1) کنگاور (2) کوهرنگ (1) کوی اسلام‌‌آباد (1) کهریزک (1) کیاشهر (3) کیش (1) گچساران (1) گرگان (1) گرمسار (1) گلستان (1) گلشهر (2) گلوگاه (1) گنبد کاووس (1) گیلان (1) گیلان غرب (1) لاشار (1) لاهیجان (4) لردگان (1) لرستان (5) لنگرود (7) مادران دادخواه (5) مارلیک کرج (3) مارلیک گیلان (1) ماهشهر (43) متل قو (1) مرودشت (1) مریوان (12) مزار شهیدان (128) مسجد سلیمان (8) مشکین دشت (1) مشکین شهر (1) مشهد (12) ملارد (11) ملایر (1) ملکشاهی (1) ملک‌شهر (2) منظریه کرج (1) مهاباد (20) مهرشهر کرج (4) میدان آزادی (1) نجف آباد اصفهان (1) نسیم‌شهر (3) نورآباد ممسنی (1) نوشهر (9) نهاوند (1) نیشابور (1) ورامین (2) هادیشهر (1) هرسین کرمانشاه (1) هشتگرد (1) همدان (2) یاسوج (3) یافت‌آباد (1) یزدانشهر (4) یزدانشهر اصفهان (2)

Blog Archive

بازدید وبلاگ