ریحانم اجازه سیاهپوش شدنم نداد. اکنون در عزای جوانان اعدام شده که به شکل دسته جمعی قتل عام شدند سیاه پوشیده ام.
دو روز بود که آرام و قرار از وجودمان رفته بود. تلفنی با هم گریه میکردیم. تصمیم گرفتیم همدیگر را ببینیم تا مرهم دل هم شویم. قرارمان را در بهشت زهرا گذاشتیم. کنار ریحان نشستیم و شمع روشن کردیم. اما در نزدیکی مان مراسم سالگردی در جریان بود. به قطعه ۹۳ رفتیم. درست روبروی قطعه ۹۸. برهوتی پر از سنگ قبرهای شکسته. چند نفر کنار یکی از همین سنگها ایستاده بودند. برادر یکی شان زیر خاک بود. سال ۶۴ اعدام شده بود. آنها همه سنگهای بی نام و نشان را میشناختند. بیابان برهوت پر بود از داغ اعدام. میگفتند بیشترشان شهرستانی هستند و کسانشان عید نوروز می آیند و سبزه میگذارند و می روند. بیشتر اعدامیها از ۶۲ تا ۶۴ در آنجا دفن شده اند. قلبمان همراه با مادران اعدامیان اخیر میتپید. کردها رسمی دارند به نام اول جمعه که اولین شب جمعه پس از خاکسپاری دور هم جمع میشوند و مویه میکنند. مادران و خواهران اعدامیان اخیر نمیتوانستند بر مزار عزیزشان حاضر باشند تصمیم داشتیم به جای آنها برای عزیزان به خاک رفته شان مادری کنیم. قلبمان از غم فرزندانمان پر بود و اندوه مادران غایب لبریزش میکرد. این عکسها مشتی نمونه خروار بود از سیاهی غم انگیز این لحظات. هیچ چیزی جز احساس خالص مادرانه در این مجلس کوچک نبود.
مادر شهرام احمدی و دیگر اعدامیان!
در کنارتان ایستاده ایم و همراهتان مویه میکنیم در سوگ جوانان بخاک خفته تان. در کنارتان ایستاده ایم برای دادخواهی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر