دختر او با گریه میگوید: قرار بود این هفته بروم ملاقات بابام. اما رفتم سر جنازه بابام. این هفته قول داده بود برام ملاقات بگیره. کاشکی... ... .. اونقدر خوشحال بودم گفتم الآن سوار ماشین میشویم و میرویم بابام را میآوریم وقتی رفتم دیدم جنازهاش را گذاشتهاند. نگذاشتند جنازهاش را تماشا کنم.
بابا جان همه کس من. خدایا او را به بهشت ببر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر