پنجشنبه آخر سال است؛ روزی که دلهای داغدار، در کنار مزار عزیزانشان آرام میگیرند، اما برای خانواده حمیدرضا روحی، این آرامش معنایی ندارد. اینجا، بر مزار جوانی که با رویایی بزرگ زیست و با قلبی آکنده از امید جان داد، اشکها جاریاند و یادها زندهتر از همیشه.
حمیدرضا، دانشجوی جوانی که رؤیای آزادی در سر داشت، در ۲۶ آبان ۱۴۰۱ در محله شهرزیبای تهران، با شلیک مستقیم نیروهای امنیتی به خاک افتاد. اما هر قطره خونش، فریادی شد که در تاریخ حک گردید. نامش جاوید شد، تصویرش نماد شد، و نبودنش داغی شد که هیچگاه التیام نمییابد.
امروز، در آخرین پنجشنبه سال، خانواده، دوستان و همراهانش بر سر مزارش گرد آمدهاند. شمعها روشناند، گلهای سرخ روی سنگ مزار آرام گرفتهاند و در هوای سنگین این روز، سکوتی که از هزار فریاد بلندتر است، حکمفرماست. پدری با چشمانی اشکبار به عکس پسرش خیره شده، گویی هنوز منتظر است که در را باز کند و حمیدرضا را در آغوش بکشد. اما حقیقت تلختر از آن است که بتوان از آن گریخت.
پنجشنبه آخر سال، اما هنوز سوگ او تازه است. هنوز زخم نبودنش، بر دلهایی که برایش تپیدهاند، سر باز کرده است. اما حمیدرضا، زنده است؛ در یادها، در شعارها، در ادامهی راهی که ناتمام گذاشت.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر