-
لبخندشان غرور ایستادن بود
از هر گلوله یک پرنده کشته میشود؛ هزاران پرنده پرواز میکنند
-
آبان خونین
این قلب کدام پرنده خونین است که پرواز سرخ را در سینه آسمان، جاودانهمیتپد
-
گلسرخ آزادی
این جا زمین، زنده از شریان شقایقهاست
به مناسبت سالگرد قتل محمد مختاری، شاعر و نویسنده محمد مختاری، جان بر سر قلم
سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، شاعر و نویسنده جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بیجان این شاعر را با دو کوپن ناگرفته در جیب در بیابانهای امینآباد پیدا کردند. مهرداد عالیخانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری میگوید که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجفآبادی وزیر اطلاعات میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه میدهد.
پس از آن موسوی به عالیخانی میگوید که کار کانون نویسندگان را انجام بدهد و تاکید میکند که کار کانون را هر چه سریعتر شروع کنید. هفت پرونده از مهمترین سوژههای فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علیاشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهلتن در دستور کار حذف فیزیکی قرار میگیرد. قرار میشود که از مهمترینها شروع بشود. شمارهی تلفن محمد مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست میآید… حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون میآید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت میکند. در این ساعت ناظری جهت اقامهی نماز محل را ترک کرده بود لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد، خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود بیستدقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.
از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشهای پارک کند. رضا و علی پیاده به دنبال مختاری به راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند… داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند.
همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچهی سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقع طناب را تنگ کرد و آنرا کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچهی سفید گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده است… در جادهی افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی میشد… جنازه را بیرون گذاشتیم.محمد مختاری اینگونه در دوازدهم آذرماه ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به قتلهای زنجیرهای توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید. محمد مختاری، شاعر، نویسنده و از فعالان کانون نویسندگان ایران در اول اردیبهشت ۱۳۲۱ در شهر مشهد به دنیا آمد.
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi
پسرم، شیر مردم؛ سالروز میلادت مبارکم باد... مبارک عزیزانت باد...
پسرم، شیر مردم؛ سالروز میلادت مبارکم باد... مبارک عزیزانت باد...
مادرانه هایم را در سالروز باشکوه میلادت، در قلبم زمزمه می کنم، مانند سی و هشت سال پیش...
همان زمان که هنوز به آغوشم ننشسته بودی و من تمام وجودم را با تو شریک بودم...
در نهان با تو سخن می گفتم، و تو می شنیدی و می فهمیدی مرا...
و باز تو را در وجودم می بینم، با تو آهسته نجوا می کنم، مثل سی و هشت سال پیش...
می دانم که باز می شنوی و می فهمی...
پسرم، شیر مردم؛ سالروز میلادت مبارکم باد... مبارک عزیزانت باد...
شمسی قلیچ خانی(مادرانه) - دهم اردیبهشت 1394
نشريه واشنگتن تایمزمقاله بعدازشهادت فرزاد کمانگر
نشريه
واشنگتن تایمزمقاله بعدازشهادت فرزاد کمانگر
فرزاد کمانگر معلمی از
اقليت کرد ايران بود که توسط رژيم اسلامی تهران، به دروغ تروريست خوانده شده بود.
او تقريباً چهار سال را زير شکنجه جسمی و ذهنی در زندان های ايران گذراند. درد و
رنج آقای کمانگر روز يکشنبه19اردیبهشت در بالای چوبه دار به پايان رسيد. او 34 سال داشت
آقای کمانگر به همراه چهار «محارب يا دشمن خدا»ی ديگر کشته شد؛
کسانی که به گفته رژيم «به ارتکاب اقدامات تروريستی محکوم شده بودند.» هنگامی که
اين افراد به طور شتابزده ای اعدام می شدند، پرونده سه نفر از آنها هنوز در مرحله
لازم الاجرای تجديد نظر قرار داشت. همزمان با آماده سازی و اجرای حکم اعدام اين
افراد، ارتباط تلفنی با زندان اوين در آخرهفته گذشته قطع شد. رژيم
از اطلاع رسانی قبلی به خانواده و وکلای اين افراد، که به موجب قانون الزامی است،
خودداری کرد و آنها خبر اعدام ها را از رسانه ها شنيدند. رژيمی
که ادعا می کند نماينده خداست، مانند مجرمانی رفتار می کند که گويی چيزی را مخفی
می کند.
جرم آقای کمانگر، تعلق داشتن به اقليت کرد بود. او در يک مدرسه
ابتدايی در شهر کامياران در شمالغرب ايران تدريس می کرد و عضو اتحاديه معلمان
کردستان بود. وی در بسياری از نشريات حقوق بشر مطلب می نوشت و به طور مخفيانه به
دانش آموزانش زبان ممنوع شده کردی را تدريس می کرد و درباره تاريخ و فرهنگ شان،
داستان ها می گفت. او را در ژوئيه 2006 دستگير کرده و تحت ضرب و شتم، ضربات شلاق،
شوک برقی، بی غذايی، محروميت از خواب و حبس در سلول های سرد انفرادی و طاقت فرسا
قرار دادند. صدای زجه های او در ميان صدای بلند نوارهايی که صفحات قرآن را
بازخوانی می کردند، گم می شد.
آقای کمانگر در فوريه 2008 در يک دادگاه پنج دقيقه ای حضور
پیدا کرد.
خليل بهراميان وکيل مدافع وی، سال گذشته
در گفتگوی تلفنی با واشنگتن تايمز از تهران گفت: «اصلاً هيچ مدرکی دال بر ارتباط
فرزاد با گروه و يا فعاليت تروريستی وجود نداشت.» او گفت: «فرزاد يک معلم، شاعر،
روزنامه نگار، فعال حقوق بشر و يک انسان خاص است.» اصلاً چنين مدرکی در دادگاه
ارائه نشد و يا به آن احتياج نشد تا حکمی که از پيش تعيين شده جاری شود.
آقای کمانگردر آخرين نامه اش از زندان به يک داستان ايرانی به
نام «ماهی سياه کوچولو» اشاره می کند که در سال 1967 توسط يک معلم مخالف
به نام صمد بهرنگی نوشته شده بود. اين داستان يک ماهی کوچکی است که قوانين جامعه
اش را زير پا می گذارد تا به سفری برای اکتشاف دريا برود. ماهی سياه کوچک پس از
گذر از ماجراهای بسيار، آزادی را پيدا می کند اما در نهايت با مرگ روبرو می شود.
او نوشته است: «آيا می توان معلم بود اما راه دريا را به ماهی سياه کوچولوی کشور
نشان نداد؟ آيا می شود مسؤوليت سنگين معلم بودن و پاشيدن بذر دانش را بر دوش داشت
و همچنان ساکت ماند؟ آيا می شود عقده ها را در گلوی دانش آموزان ديد، شاهد چهره
های نهيف و گرسنه آنها بود و همچنان ساکت ماند؟… نمی توانم تصور کنم شاهد درد و
فقر مردم اين زمين باشيم، و نتوانيم قلب هايمان را به رود و دريا، به خروش و طغيان
بدهيم.»
آقای کمانگر نوشته است: «ماهی کوچک به آرامی در دريا شنا کرد و
فکر کرد: روبرو شدن با مرگ برای من سخت نيست، از آن پشيمان هم نمی شوم.»
منبع: واشنگتن تایمز19اردیبهشت مصادف باسالگرد اعدام فرزاد کمانگر...
١٩اردیبهشت مصادف با سالگرد اعدام فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی،
فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامی است.
خاطرە تلخ ان سحرگاە را از یاد نمی توان برد. خبر بسیار غم انگیز بود، در یک
قلم ٥ زندانی عقیدتی و سیاسی تنها بخاطر مخالفت با سیاست حاکمان بدار
آویختە شدند. بعضها شکستە بود و دلها فشردە میشد. صحنەهای تیرباران را بچشم خود
دیدە و لمس کردە بودم اما هرگز تجربە طناب دار را نداشتە و جز در تصاویر و فیلمها
ندیدەام(اولین تصویر طناب دار را از اعدام پدر بزرگم و اعدام قاضی محمد دیدە
بودم). صحنە بالارفتن از کرسی و چهارپایە اعدام را بارها در ذهنم مرور کردە بودم.
در سالهای اخیر بارها بە جای عاطفە آن دخترک نازنین ١٥-١٦ سالە از آن سکو کە در فیلمش می بینیم بالا رفتە بودم بدون اینکە
کسی مرا کمک کند یا دست بە جایی بگیرم. اما تصور بالا رفتن فرزاد را از آن کرسی
هرگز نمی کردم. هرگز بە خود اجازە آنرا ندادە و شهامت این تصور را نداشتم. اما آن سحرگاە شوم در ١٩ اردیبهشت کە
یکجا شیرین، فرهاد، علی و مهدی را همراه با آن جاودانە قهرمان استقامت و شجاعت،
همراە معلم فرزاد بدار آویختند و همە امیدها برای زندە نگاه داشتن فرزاد و نجاتش
از چنگال ضحاک در یک آن نابود و نیست شد، از ان لحظە ببعد توانستم اعدام فرزاد را
در ذهنم تصویر کنم. بالارفتن بجای فرزاد و لگد زدن بە کرسی را می توانستم، حتی اگر
آنگونە هم نباشد براحتی تصور کنم، می توانستم شیرینی دادن فرزاد را هم براحتی تصور
کنم اما هنوز هم تجسم طناب گرە خوردە بر گردن و صحنە سر، بردار فرزاد بیش از
هر اعدامی آزارم می دهد…
فرزاد بسیار متفاوت بود
دیروز کە خاطرات دکتر علایی را در مورد فرزاد می خواندم،
بار دیگر آن حس و حال را کە همراە فرزاد از کرسی بالا رفتە ام را پیدا کردم. آیا
من بە کسی نقل و نبات برای مرگ خود می دادم؟ و آیا با جلادی کە طناب را بالا می
کشد یا بە کرسی زیر پایم لگد میزند نیز، مهربان خواهم بود؟ البتە کە نە…صد
البتە کە نە.
فرزاد کمانگر کی بود کە چنین مهربانیها را از خود بە جای
گذاشت؟
هرکسی از ظن خود شد یار وی. کە این البتە نە تنها بد نیست بلکە از چند بعدی بودن شخصیت او حکایت دارد و از همەگیر بودن روایتهایش نشان. برای پرداختن بە او منابع بسیاری در دست است کە مهمترین انها نوشتەها و کردار فرزاد در این بهرە کوتاە از عمر وی است.
هرکسی از ظن خود شد یار وی. کە این البتە نە تنها بد نیست بلکە از چند بعدی بودن شخصیت او حکایت دارد و از همەگیر بودن روایتهایش نشان. برای پرداختن بە او منابع بسیاری در دست است کە مهمترین انها نوشتەها و کردار فرزاد در این بهرە کوتاە از عمر وی است.
زمانی کە از میدیا شاگرد کوچک ومادر محرومش می نویسد و یا از ققنوسهای دیگر سرزمینش، چکامە میسازد و یا در ٨
مارس روز جهانی زن، از عطر گل یاس و رنگ بنفشە و عشق می گوید و یا آنگاه کە از سارا حرف می زند، زمانی کە اعضای بدن خود را بە
هر انسان دردمندی
میبخشد با هر رنگ و فرهنگی، آنگاە کە در سوگ احسان فتاحیان مرثیە می سراید، یا آن گاە کە با حاکمان بر جان و مال و سر زمینش دیالوگ آشنای
رهایی را آغاز می کند و بە شکنجەگرانش مانند انسانهای فریب خوردە و نا
آگاه هشدار دادە و آیندە آزاد مردم را بشارت میدهد، می توان او را بهتر باز شناخت.
فرزاد با کردار خود نیز، با انتخاب شغل معلمی در یک روستای دور افتادە و کم جمعیت،
با انتخاب نوشتن در کامیاران، این شهر کوچک در کردستان، با فعالیت در انجمنهای
مدنی و صنفی، با شروع کردن از همسایەها و دور و بر خود، با تلاشی بی وقفە در
شناسانندن دردهای و زخمهای جامعە و افشای زورگویی و ستم با ارتباط گیری و همکاری
با همە فعالین حقوق بشری و مدنی در سرتاسر ایران، با ادامە نوشتن و گفتن از همە
محرومین در ایران، حتی در بدترین و سخت ترین شرایط، با استقامتش در مقابل تبعیض و
سرکوب و بالاخرە با خواندن ترانەهای عاشقانە، اهمیت بە فرهنگ سالم و هنر سرزمینش،
همزمان با نفی سنتهای عقب افتادە و خانمانسوز، با دلسوزی کردن برای زندانیانی
کە بە مراتب حکمشان از او کمتر بود و با صدای مظلومان و محکومان شدن و
با…..خود را بە ما شناساندە است.
چرا گفتمان فرزاد همگیر شد؟
مصاحبەهای ریز و درشت و گفتگوهای زیادی کە حول شخصیت
فرزاد انجام شدە، یک سوال را در میان فعالین کرد تکرار می کند: چگونە و چرا
گفتەهای فرزاد در همە جا منتشر شد؟ چە شد کە همە بە نامەهای فرزاد و زندگی کوتاە
فرزاد این همە اهمیت می دهند؟
شاید برای بهتر پاسخ دادن بە این پرسش لازم باشد بە خلاف
آن یعنی گفتمانهای پیشین در این ٣٣ سالە اخیر و مقایسەای در این باب بپردازیم. گفتەها و نوشتەهای فرزاد از اجتماع و از
سیاست از اقتصاد و از گذشتە و حال و یا از آیندە، با گفتەها و نوشتەهای پیشین و
نسل قدیمیتر از وی متفاوت است فرزاد نمایندە نسلی از کردها شد کە سالهای مقاومت
همگانی و دفاع مسلحانە گستردە را پشت گذاشتە و بە راهی تازەتر و نوین امیدوار شدە
بود. اگر از یک طرف رکود این مقاومت باعث دلسردی و فتور در میان بسیاری از
آرزومندنان آزادی شد، برای امثال فرزاد انگیزەای برای تفکر بیشتر و وسیلەای برای
یافتن راەهای تازە گردید. بجای انتخاب کوە و استفادە از اسلحە بە قلم، تختە سیاە و
دانش جامعە خود فکر کرد، بە جای پروپاگاندای حزبی و از قربانیان استفادە حزبی کردن
بە سادەترین اخبار و دقت در بیان دردها در جای خود و برای بهبود وضعیت پرداخت. او
می دانست کە راە آموختن و یاد دادن، راە بیان دردهای عمیق جامعە هرچند کوچک و گاهی
«کم اهمیت» از ساختن جامعە مدنی پویا می گذرد. راە نجات را در بیداری مدنی و
آشنایی بە حقوق می دانست. او با گزینش صلح طلبی و شیوەهای عدم خشونت در مبارزە و
کار مدنی، نشان داد کە راه انتقام و جنگ و خون و خشونت بیش از هر چیز بە کردستان
نە تنها کارساز نیست بلکە لطمات جبران ناپذیری نیز بە جامعە زدە و می زند. او
میگفت خشونت خشونت را باز تولید می کند…در گوشە گوشە سخنان فرزاد امید بە زدودن
فقر، امید بە آموختن، امید بە نماندن تبعیض در همە سطوح در قالب حقوق انسانی
بیان می شود. او شدیدن با ادبیات حقوقی مدرن و امروزی آشنا بود. او از تعیین
سرنوشت بدست خود و خودمختاریهای فردی و اجتماعی داستانها ساختە است. او بە فرهنگ
سازی و اهمیت زبان مادری، فرهنگ و هنر در جامعە بخوبی آگاه بود. فرزاد ما حقوق
مدنی را و حقوق بشر را در بیشتر نامەها و دیالوگهایش مد نظر داشت و از آنها بخوبی
استفادە می کرد. او و نسل او بە آرامی اما بشکلی جدی از تعلق حزبی برای نشان دادن
دردها اجتماع نابسامان کردستان، بە عنوان «یگانە الترناتیو» عبور کردە است. فرزاد
بە عنوان نمایندە نسل نوین کرد تابوهای گذشتە را زیر و رو کردە و برای سعادت
همزبانان و همسایەهای خود بلکە برای همە شهروندان ایرانی گفتمان حقوق برابر،
یکسانی در برخورد و آزادی و عدم تبعیض میخواست. او بجای تبلیغ مقاومت مسلحانە بە
ترویج روحیە عدم خشونت و استفادە فاشیستی قدرت حاکمە از زور و فساد را بە چالشی
مستمر. فرزاد برای آموختن این تساویها و مهر بە همنوع قلب خویش را بە یک همنوعش در
دامنە سهند و دیگر اعضایش را بە یک افغان یا یک بلوچ هدیە میکرد. فرزاد کمانگر بە
جای تنها گفتن در مورد پروندە سازی بغایت سنگین خود و عواقب آن بە مشکلات زندان و
کمک بە زندانیان گمنام پرداخت و اینگونە همە گیر شد…
فرزاد معلم، اینگونە همە گیر و جاودانە شد