شیرکو معارفی زنداني سياسي كرد در يكي از ملاقاتهايش به يكي از اعضاي خانواده اش مي نويسد: اين نامه را در غروبی ترین شبهای می نویسم, که همزمان نسیم طلوعش سلامی اجتناب ناپذیر می دهد و اکنون آشنا ترین صدا نزدیک ترین چهره مادرم است. در بخشی دیگری از نامه آمده که من نه از برای سقط حقیقت, عدل و انسانیت گام برداشتم, بلکه گام در رکاب هر فرسنگ راه که نهادم, به جولانگاه حقیقت قریب تر, به منزلگاه عدل فزونی و در پیشگاه انسانیت پیشمرگ تر شدم. آری من پیشمرگ جاودانگی, دوری جستن از بربریت و هم آغوش شدن با آزادی هستم و در مسلخ جباران و جور ورزان, که به خیالشان از جولان کردن در جنگل سروسانان جدایم می سازنند, بی هیچ واهمه و اضطرابی, با قامتی استوار و دلی سرشار از امید و استقامت حظور می یابم و به جمع ستارگان این آسمان غمگسار می پیوندم.
متن کامل نامه به شرح زیر میباشد:
از سوسوی تلالو طلوع و از ناله مادر ترانه آزادی می سرآیم
دیر زمانیست که شب هنگام طعمه گاه شکارچیان حریص است و سوسوی شب نوید صیدهای نادر و دست نایافتنی است. آری شکار و طعمه در این بلاد نه برای تفریح و اوقات شاد به سر بردن, که از سر زیاده خواهی و کج فهمی و تمایلات نا لازم و کشنده است. برای صیادی بدور از منطق و بری از احساس تعادل و انصاف هر صیدی می تواند جذاب و فریبنده باشد. حال اگر این صید در جولانگاه دست نیافتنی و صعب العبور باشد و ذاتا سنتهای وجدان مدار بر دوش داشته باشد, هم موجه صید و هم دائم الصید خواهد بود. جوانی که خود را مبارز, برحق و خواهان شعائر انسان دوستی می داند چه بسا آن آهوی زیبا اندام است, اندر چشم شغالهای زشت پسند و زشت بین. سلاحی که بر دوش جوان حافظ عدل و انسانیت است, کم پیش می آید, که ماشه چکانش تمرین تیر نواختن را به درستی و دقت سپری کرده باشد.
آری من شیرکو معارفی همان تروریست متهم مخالفت با خدایم, که جدا از حب انسانها و نوازش کودکان, دلسوز طبیعت و رویای آشتی, اندیشه ای بمب آسا در سر و خیالی نهیفی در دل دارم. صید من برای شغالهای شب پرست و دشمنان طلوع و مهر مادری, همان اندازه نوید پیروزی برای آنهاست, که در ازای ظلمانی ترین شبها هم نخواهد توانست جلودار طلوع و طلعلو افق باشد. من تروریست ترین فرزند "آربابا"حتی به هنگام به اسارت درآمدنم میل به شلیک و نواختن تفنگی را نداشتم و هر آنچه از پیشینه و آن روزش با من بود, ترور و ارعاب و خشونت نبود و تنها کوله باری مملو از عشق به انسانیت و نوازش آزادی بر دوش داشتم.
این نامه را در غروبی ترین شبهای می نویسم, که همزمان نسیم طلوعش سلامی اجتناب ناپذیر می دهد و اکنون آشنا ترین صدا نزدیک ترین چهره مادرم است. که در نبردی فرسایشی تمنای آغوشش را برای یک بار هم که شده, در دل می پرورانم, اما دریغا مهر به مادر و مام میهن در این ندامتگاه هیچ مجالی برای ابراز وجود ندارد. پُر پرتو ترین خورشید, درخشان ترین ستاره, بیکران ترین دریا و سر به فلک سایده ترین کوه طبیعت, که جبروار بر سرنوشت من سایه افکنده و نه از خورشید جنبشم, نه از ستاره امیدهایم, نه از دریای مادرم و نه از کوه استفامتم نتوانستم و نخواهم توانست دست بکشم, بلکه با تمام وجود هر آنچه این صید, تروریست, مخوف برای صیادان آزادی ساخته, این دنیای بکر و انسانیست. با تمنای آغوش مادر, عشق به آزادی و تعهد به انسانیت, صدها شب و روز دیگر را قلم خواهم زد و همچنان من یک جوان کُرد زحمتکش, انقلابی و از دیار شب زنده داران خواهم بود.
و اینک نیز باید بگویم: گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاریست!
زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد.
من نه از برای سقط حقیقت, عدل و انسانیت گام برداشتم, بلکه گام در رکاب هر فرسنگ راه که نهادم, به جولانگاه حقیقت قریب تر, به منزلگاه عدل فزونی و در پیشگاه انسانیت پیشمرگ تر شدم. آری من پیشمرگ جاودانگی, دوری جستن از بربریت و هم آغوش شدن با آزادی هستم و در مسلخ جباران و جور ورزان, که به خیالشان از جولان کردن در جنگل سروسانان جدایم می سازنند, بی هیچ واهمه و اضطرابی, با قامتی استوار و دلی سرشار از امید و استقامت حظور می یابم و به جمع ستارگان این آسمان غمگسار می پیوندم.
شیرکو معارفی
زندان سقز
15.7.1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر