ایران خبرهایش شده از صبح تا شام، ...
اعدام، اعدام و، ... طناب و باز اعدام،
باز از اوین آمد خبر، از عادل آباد
یک هفتتن شد منتقل، ... . باز انفرادی...
سلولها در انتظار و قلب من تند
هر نبض من یک فحش، یک لعنت به دجال
یک مملکت، دستان چند آخوند خونریز
یک ملتی آنجا، مخاطبهای برخیز!
یک فرش قرمز لیک پیش پای یک شیخ
یک تشت آب و شستن دستان ضحاک
چوب حراجی بر حقوق و... بستن چشم
من فکر یک کاری که باید کرد هستم
یک انقلاب افتاده در جیب عبایی
زیر فشار است این وجود، این قلب، دستم
یک دوره از تاریخ شد آلوده با ننگ
این دوره را کی پاک خواهد کرد با رنگ؟
یک دست هست آنجا، زنی! با یک جهان عشق:
«یک طرح نو در آسمان اجتماعی
این چوبههای دار را از بیخ برکن!
اشکی نمیخواهم به چهر مادرانم
این چوبههای دار قانون خدا نیست!
این طرح ما آیندهای محتوم دارد
نظمی نوین، عشقی نوین، شوقی نوین تر
پرواز، گل، خورشید، نان و کار و لبخند
مرگ قفس، تکثیر سنبلهای پرپر»
هر روز این شوق گلوی من به تیرک
هر روز این شعر من آونگ است بر دار
امروز هم از اوج دارش باز پرسد:
ایران خبرهایش چه خواهد بود فردا؟. .
م. شوق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر