سامان یاسین، هنرمند معترض و زندانی سیاسی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، که به تازگی از ایران خارج شده، خاطرهای از جریان اعدام جاویدنام محسن شکاری نوشته است:
«روزی که با محسن به همدیگه دستبند و پابند شدیم و ما رو بهخاطر اجرای حکم از وزارت اطلاعات به زندان رجاییشهر منتقل کردند، محسن مدام به من دلداری میداد که "نگران نباش ما اعدام نمیشیم حکم وحشته میخان مارو بترسونن." اما چند روز بعد، تو زندان رجاییشهر، صدایمون زدن که بریم افسر نگهبانی. وقتی رسیدیم، گفتن: "تو برو تو بند، فقط محسن تنها بیاد." پرسیدم: "محسن رو کجا میبرید؟" گفتن: "بازجوییهاش مونده، برش میگردونیم."
اما روز بعد، وقتی تلویزیون رو دیدم، خبر اعدامش رو اعلام کردن. محسن، رفیق عزیزم، اعدام شده بود و دیگه هرگز ندیدمش. ماهها تو شوک بودم. کاش بیشتر بغلش میکردم، کاش انقدر باهاش صمیمی نبودم. محسن جان، کاش این همه باهام درد و دل نمیکردی، کاش چیزی ازت نمیدونستم. قلبم از نبودت داره تکهتکه میشه، داداشی من.
ثانیهبهثانیه محسن جلوی چشمامه. تو رفتی، ولی خاطراتت هنوز باهامه، عزیز دل من.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر