شهيد راه آزادي فرهاد وکیلی
فرهاد وکیلی فرزند محمدسعید, فعال سیاسی و محیط زیست، در شهر سنه شرق کردستان متولد شد وي معاون سابق اداره جهاد کشاورزی شهرستان سنندج و یکی از پنج زندانی کرد بود که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در زندان اوین اعدام شد.
فرهاد وکیلی در طول مدت بازداشت و زندان خود تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت.فرهاد وکیلی با وجود فشارها و شکنجههای مداوم رژیم جمهوری اسلامی،برای عذر خواهی از این رژیم بهدلیل فعالیتهای خود، در بند 209 زندان اوین قهرمانانه فریاد زد: ملت من و خواسته های آنها برحق تر از آن است که من بخوام با خودخواهی خود و برای منافع خودم، آن را نابود سازم، ما کاری نکردیم که درخور عذرخواهی و عفو باشد،ملت من بسیار بزرگتر از آن است که مورد عفو واقع شود، این حاکمیت است که با نادیده گرفتن ابتدایی ترین حقوق انسانی ملت کرد، باید از ما عذر خواهی نماید.
بعد از اعدام فرهاد وکیلی که در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی بود، مسولان بند، برگزاری هر نوع مراسمی را برای او ممنوع اعلام کرده بودند اما زندانیان چند روز پس از اعدام او برای وی مجلس یادبودی برقرار کردند که منجر به سختگیریهایی در این بند شد.
فرهاد وکیلی بین همبنان خود محبوبیت داشت. سعید رضوی فقیه که در اندرزگاه ۷ زندان اوین مدتی با اين شهيد هم بند بوده است درباره ی وی می گوید: «فرهاد یک شخص بسیار معتدل، منطقی و بدون احساسات کنترل نشده در عرصه سیاست بود .شخصی که آرمانهاش آرمانهای انسانی بود . برخلاف آنچه که ممکن است بعضی به پندارند او بیش از آنچه دنبال اهداف فردگرایانه باشد بدنبال اهداف انسانی بود . چیزی که از فرهاد بیاد دارم لبخندش است. ما در تمام مسائلی که با هم صحبت می کردیم چه مسائل جامعه ایران، چه مسائل کردستان، چه مسائل سیاسی و چه اجتماعی،هیچ گاه ندیدم که خنده از لبهای فرهاد دور بشود و هیچگاه ندیدم که او احساس سردی و یا نا امیدی یا احساس تلخی داشته باشد. برای او چشم انداز آینده جامعه ما چشم انداز روشنی بود و او فکر می کرد که در واقع بهر حال ما باید هزینه هائی بپردازیم که به آزادی، برابری و آگاهی و فردائی روشن برسیم. ضمنا مهمترین خصوصیت فرهاد امیدواریش به آینده بود. فرهاد با لبخند همیشه به من می گفت که هیچوقت سعی نکردم که در برابر این شکنجه ها و فشارها رادیکالتر از آنکه می بایست باشم، بشوم و هیچوقت سعی نکردم حس انتقامجوئی را نسبت به شکنجه گران یا زندانبانان را در خودم پرورش بدهم. »
دستگیری و بازداشت
روز 25 مرداد سال 85 در شهر تهران توسط مامورین لباس شخصی وزارت اطلاعات دستگیر شد
خبرگزاری دیده بان حقوق بشر کردستان در تاریخ ۲۸ مهر ۱۳۸۶ نوشت که سه زندانی کرد(فرزاد کمانگر،فرهاد وکیلی و علی حیدریان) که بیش از ۱۴ ماه از بازداشتشان می گذرد، قریب یک ماه است که ممنوع الملاقات می باشند.
به گفته همبندان سابق فرهاد وكيلي روي بند وي آثار شکنجه به چشم ميخورد . به گفته ی آقای نصری يكي از همبندان فرهاد وکیلی, «وي به طور مادرزادی پای راستش مشکل داشت, شکنجهگران پای راستش را با طنابی به صندلی میبستند و پای چپش را به دستگیره در. سپس در را مرتب باز و بسته میکردند و این کار برای او به حدی عذابآور بود که تا حد بیهوشی درد میکشید.»
آقای رضوی فقیه همبند دیگر آقای وکیلی در این باره می گوید: «فرهاد برای من گفت که در زندان رجائی شهر کرج چطور تحت فشار قرار می گرفته و چه جور بازجوها اورا وادارمی کردند تا اعتراف بکند که عملیات مسلحانه انجام داده است . در حالی که او هیچ حرکت مسلحانه ای را انجام نداده بود.»
آقای وکیلی در نامهای که از زندان اوین فرستاده نوشته است «پس از گذشت حدود دو سال از دوران حبس مجددأ توفیق یافتم به بند پر رمز و راز وزارت اطلاعات (۲۰۹) بازگردم. یاد اولین روزهای انتقالم به ۲۰۹ را زنده میکرد. زمانی که پس از تحمل سخت ترین اعمال غیر انسانی اداره اطلاعات در سنندج برای تشدید فشار به این جا منتقل شدم. با افرادی به عنوان کارشناس روبه رو شده وآنان پرونده پر افتخار خود را که حکایت از سالها بازجوییهایشان بود را برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر برای من تعریف کرده تا من باور کنم در این مکان هیچ کس نمیتواند چیزی را برای خود نگه دارد.»
«روزها وهفته ها وماهها تحمل سلول انفرادی، فشار همیشگی بازجویی و بی خبری از خانواده..... بازگشت مجدد به ۲۰۹ و برخورد با تاکتیک جدید بازجوهای پروندهام این شائبه را در من ایجاد کرد که بسیاری چیزها تغییر کرده. این بار من و بازجو رو در روی هم بودیم، اینبارچشم بند وجود نداشت و بازجو از اینکه من او را ببینم و بر اساس یک شرایط نسبتأ عادلانه تر با او وارد بحث شوم نمی ترسید.حتی وضعیت ظاهری و شخصیتی کارشناس (همان بازجو) تغییر کرده بود.اینبار طرف مقابل من فردی بود اهل مطالعه وباسواد. » به گفته ی آقای وکیلی تاکتیک دیگر بازجوی او برخورد احترام آمیز بود تا به این ترتیب بتوانند او را به درخواست عفو مجبور سازند.
«او اصرار داشت برای من که باید به جرم داشتن اعتقادات و باورهای خاص اعدام شوم، تنها یک راه نجات وجود دارد و آن هم درخواست عفو ازسوی من خطاب به مسئولین حکومت ایران..... توقع این بود که من با امضای برگه عفو به هرآنچه داشتم پشت پا بزنم. به من میگفتند هیچ چیز به خودی خود حقیقت ندارد و فقط با فرمان آنان هر چیزی را می توان به حقیقت تبدیل کرد. از من میخواستند انسانی باشم عاری ازهرگونه اراده ومقاومت اخلاقی وهویت اجتماعی و تاریخی » (وبلاگ راه کارگر برای همبستگی ملیتهای ایران)
سعید پور حیدر یکی از همبندان فرهاد وکیلی در باره او می گوید: فرهاد وكيلي ”وكيلِ بند” بود . در زندان ,وکیلِ بند, رابط زندانیان با مسئولان بند است. بخاطر همین هر روز چند بار از بلندگوی بند اسمش را می خواندند، هربار که زندانی جدیدی وارد بند شود وکیلِ بند باید او را به اتاقش ببرد، افسر نگهبان هرکاری داشته باشد وکیل بند را صدا می کند. حالا تصور کنید کسی که حکم اعدام دارد روزی چند بار اسمش را بخوانند از بلندگو. خودش و هم بندیانش با شنیدن نامش دلهره می گیرند و اضطراب که نکند می خواهند ببرند برای اعدام. چهارسال در زندان بود چهار سال دوری از خانه و خانواده. خودش هم خسته شده بود از بلاتکلیفی و انتظار، یکبار که چند بازرس رفته بودند بند ۳۵۰ از آنها پرسیده بود چرا در اجرای حکم اعدامش تعلل می کنند.»
دادگاه
اطلاعی درباره جلسه یا جلسات دادگاه در دست نیست. پرونده فرهاد وکیلی و۲ متهم دیگر در تاریخ ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ در شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب اسلامی تهران مورد رسیدگی قرار گرفت. به گزارش مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، فرهاد وکیلی و ۲ متهم دیگر در دادگاهی به مدت هفت دقیقه محاکمه و محکوم شدند. گفته های آقای خلیل بهرامیان وکیل عده ای از متهمین پرونده که در دادگاه حضور داشته، این خبر را تایید می کند. بر طبق اظهارات آقای بهرامیان، در طول چند دقیقه پرسش و پاسخ صرفا اسم و مشخصات فردی و سوالاتی مانند این ها از متهمین پرسیده شده و به وکیل آن ها اجازه ی صحبت داده نشده است. آقای بهرامیان در این باره گفته است: «وقتی که من (به قاضی) گفتم (به عنوان وکیل) حرف برای گفتن دارم به من جواب داد که مطالب خود را بنویسید؛ من دارم می روم برای نماز. (بنابر این) حتی در نهایت قاضی حرف مرا نشنید.»
اتهامات
اتهامات عنوان شده علیه آقای فرهاد وکیلی و ۲ نفر از کسانی که همزمان با او اعدام شدند «محاربه از طریق فعالیت موثر برای گروهکهای ضد نظام و همچنین نگهداری و قاچاق اسلحه و مهمات» بوده است. طبق گزارش نهادهای حقوق بشری و هم چنین اظهارات افرادی که با آقای وکیلی دستگیر شده اند، اتهام همه ی آن ها همکاری با حزب کارگر کردستان (پ. ک. ک.) بود.
اعلامیه ی روابط عمومی دادسرای عمومی و انقلاب تهران بر خلاف گفته های دیگران، آقای وکیلی را عضو پژاک معرفی کرده و یکی از اتهامات وی را « ارتباط با عوامل گروهك پژاك و جذب كمكهای مالی به عنوان واسطه برای این گروهك» عنوان می کند.
دفاعیات
از دفاعیات متهم در دادگاه اطلاعی در دست نیست. آقای فرهاد وکیلی در قسمتی از نامه اش از زندان نوشته است "......تیم جدید بازجویی اذعان داشت که دستگاه امنیتی بر خلاف واقعیت و طی یک پروسه کاملا سیاسی با تحت فشار قرار دادن سیستم قضایی ایران اقدام به صدورحکم اعدام نموده واکنون تنها راه نجات و در جهت جبران خطای آنان تقاضای عفومن است.»در قسمت دیگری از این نامه آمده است: « درخواست عفو وبخشش در مقابل جرم نکرده ... سیستم مرا یک عنصر ضد آسایش ومخل امنیت خود می دانست که در هیچ شرایطی حاضربه تمکین در مقابل او نمی باشم..»
بنا به شهادت صباح نصری اتهامات زیادی در پرونده او و ۳ نفری که با وی اعدام کردند وارد شده بود، اما وزارت اطلاعات مدرکی دال بر اثبات اتهامات نداشت و متهمان هم اعتراف نکرده بودند. نهایتا اداره اطلاعات حرف خود را با استناد به گزارشهای دفاتر اطلاعاتی خود از شهرستانهای محل سکونت این متهمان به کرسی نشاند.
حکم
دادگاه انقلاب تهران آقای فرهاد وکیلی را به اعدام و۱۰ سال زندان محکوم کرد و حکم به تایید دیوان عالی کشور رسید. وی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در زندان اوین بدون اطلاع وکیل و خانواده و قبل از به سر رسیدن محکومیت حبسش، به دارآویخته شد. به گفته همبند وی سعید پور حیدر، فرهاد وکیلی اواسط اردیبهشت سال ۱۳۸۹ با هم بندانش مشغول بازی والیبال بود که اسمش را از بلندگو صدا کردند «آقای وکیلی، آقای وکیلی لطفا به افسر نگهبانی. با بدنی عرق کرده از بازی والیبال گفت که به بازی ادامه دهید تا برم برگردم، بدون خداحافظی رفت اما دیگر برنگشت.» به گفته ی آقای پورحیدر تلفن های بند ۳۵۰ اوین که آقای وکیلی در آن زندانی بوده در روز اعدام وی و ۳ تن دیگر قطع شده و تا ۲ روز بعد وصل نگشته است.
خانواده های زندانیانی که همزمان با فرهاد وکیلی اعدام شدند از کردستان راهی تهران شده وهمگی نسبت به این که بدون هیچ اطلاعی به وکیل پرونده و خانواده، زندانیان را اعدام کرده اند اعتراض کرده و آن را خلاف قانون و خلاف احترام به حقوق ساده انسانی عنوان کردند.خواهر فرهاد وکیلی پس از شنیدن خبر اعدام گفت «ما را غافلگیر کرده اند، همه ما را غافلگیر کرده اند.» پدرش نیز به دنبال اعدام فرزندش دچار شوک شد و درگذشت.
پیکر آقای وکیلی و سایر اعدام شدگان هیچ گاه به خانواده هایشان تحویل داده نشد و مخفیانه دفن گردید. بنا بر گفته ی آقای بهرامیان، این خانواده ها از مقامات متفاوت مانند دادستان تهران، استاندار کردستان، رییس قوه قضاییه و ... درخواست کرده اند که اجساد عزیزانشان را بازگردانند. آقای بهرامیان در خرداد سال ۱۳۸۹ ضمن ابراز تاسف از عدم پاسخگویی مسئولان دستگاه قضایی به خانواده ها و وکیل اعدام شدگان گفت: «نزدیک به یک ماه است که خانواده های داغ دیده در به در دنبال پیکر های عزیزان شان می گردند و هیچ پاسخی که مبتنی بر احساس مسوولیت آقایان باشد نشنیده اند.»
به عنوان نمونه خانواده ی آقای وکیلی به همراه خانواده ی یکی دیگر از اعدام شدگان در ملاقات با استاندار کردستان درخواست خود را مبنی بر بازگرداندن اجساد تکرار کرده اند اما استاندار کردستان به آن ها گفته است: « اعدام شدگان در محلی که هم اکنون به دلیل شرایط امنیتی قادر به افشای آن نیستیم دفن شده اند و پس از گذشت زمان و مساعد بودن اوضاع مسئولین مربوطه محل دفن ایشان را به شما اطلاع خواهیم داد.» او برای اعدام شدگان در آخرت طلب مغفرت کرده که این موضوع احساسات خانواده ها را جریحه دار ساخته است. هم چنین پس از این ملاقات، افراد ناشناس با خانواده ی بقیه ی اعدام شدگان از جمله خانواده ی آقای وکیلی تماس گرفته و آن ها را تهدید کرده اند که در صورت تکرار چنین ملاقات هایی دستگیر خواهند شد.
فرهاد وکیلی فرزند محمدسعید, فعال سیاسی و محیط زیست، در شهر سنه شرق کردستان متولد شد وي معاون سابق اداره جهاد کشاورزی شهرستان سنندج و یکی از پنج زندانی کرد بود که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در زندان اوین اعدام شد.
فرهاد وکیلی در طول مدت بازداشت و زندان خود تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت.فرهاد وکیلی با وجود فشارها و شکنجههای مداوم رژیم جمهوری اسلامی،برای عذر خواهی از این رژیم بهدلیل فعالیتهای خود، در بند 209 زندان اوین قهرمانانه فریاد زد: ملت من و خواسته های آنها برحق تر از آن است که من بخوام با خودخواهی خود و برای منافع خودم، آن را نابود سازم، ما کاری نکردیم که درخور عذرخواهی و عفو باشد،ملت من بسیار بزرگتر از آن است که مورد عفو واقع شود، این حاکمیت است که با نادیده گرفتن ابتدایی ترین حقوق انسانی ملت کرد، باید از ما عذر خواهی نماید.
بعد از اعدام فرهاد وکیلی که در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی بود، مسولان بند، برگزاری هر نوع مراسمی را برای او ممنوع اعلام کرده بودند اما زندانیان چند روز پس از اعدام او برای وی مجلس یادبودی برقرار کردند که منجر به سختگیریهایی در این بند شد.
فرهاد وکیلی بین همبنان خود محبوبیت داشت. سعید رضوی فقیه که در اندرزگاه ۷ زندان اوین مدتی با اين شهيد هم بند بوده است درباره ی وی می گوید: «فرهاد یک شخص بسیار معتدل، منطقی و بدون احساسات کنترل نشده در عرصه سیاست بود .شخصی که آرمانهاش آرمانهای انسانی بود . برخلاف آنچه که ممکن است بعضی به پندارند او بیش از آنچه دنبال اهداف فردگرایانه باشد بدنبال اهداف انسانی بود . چیزی که از فرهاد بیاد دارم لبخندش است. ما در تمام مسائلی که با هم صحبت می کردیم چه مسائل جامعه ایران، چه مسائل کردستان، چه مسائل سیاسی و چه اجتماعی،هیچ گاه ندیدم که خنده از لبهای فرهاد دور بشود و هیچگاه ندیدم که او احساس سردی و یا نا امیدی یا احساس تلخی داشته باشد. برای او چشم انداز آینده جامعه ما چشم انداز روشنی بود و او فکر می کرد که در واقع بهر حال ما باید هزینه هائی بپردازیم که به آزادی، برابری و آگاهی و فردائی روشن برسیم. ضمنا مهمترین خصوصیت فرهاد امیدواریش به آینده بود. فرهاد با لبخند همیشه به من می گفت که هیچوقت سعی نکردم که در برابر این شکنجه ها و فشارها رادیکالتر از آنکه می بایست باشم، بشوم و هیچوقت سعی نکردم حس انتقامجوئی را نسبت به شکنجه گران یا زندانبانان را در خودم پرورش بدهم. »
دستگیری و بازداشت
روز 25 مرداد سال 85 در شهر تهران توسط مامورین لباس شخصی وزارت اطلاعات دستگیر شد
خبرگزاری دیده بان حقوق بشر کردستان در تاریخ ۲۸ مهر ۱۳۸۶ نوشت که سه زندانی کرد(فرزاد کمانگر،فرهاد وکیلی و علی حیدریان) که بیش از ۱۴ ماه از بازداشتشان می گذرد، قریب یک ماه است که ممنوع الملاقات می باشند.
به گفته همبندان سابق فرهاد وكيلي روي بند وي آثار شکنجه به چشم ميخورد . به گفته ی آقای نصری يكي از همبندان فرهاد وکیلی, «وي به طور مادرزادی پای راستش مشکل داشت, شکنجهگران پای راستش را با طنابی به صندلی میبستند و پای چپش را به دستگیره در. سپس در را مرتب باز و بسته میکردند و این کار برای او به حدی عذابآور بود که تا حد بیهوشی درد میکشید.»
آقای رضوی فقیه همبند دیگر آقای وکیلی در این باره می گوید: «فرهاد برای من گفت که در زندان رجائی شهر کرج چطور تحت فشار قرار می گرفته و چه جور بازجوها اورا وادارمی کردند تا اعتراف بکند که عملیات مسلحانه انجام داده است . در حالی که او هیچ حرکت مسلحانه ای را انجام نداده بود.»
آقای وکیلی در نامهای که از زندان اوین فرستاده نوشته است «پس از گذشت حدود دو سال از دوران حبس مجددأ توفیق یافتم به بند پر رمز و راز وزارت اطلاعات (۲۰۹) بازگردم. یاد اولین روزهای انتقالم به ۲۰۹ را زنده میکرد. زمانی که پس از تحمل سخت ترین اعمال غیر انسانی اداره اطلاعات در سنندج برای تشدید فشار به این جا منتقل شدم. با افرادی به عنوان کارشناس روبه رو شده وآنان پرونده پر افتخار خود را که حکایت از سالها بازجوییهایشان بود را برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر برای من تعریف کرده تا من باور کنم در این مکان هیچ کس نمیتواند چیزی را برای خود نگه دارد.»
«روزها وهفته ها وماهها تحمل سلول انفرادی، فشار همیشگی بازجویی و بی خبری از خانواده..... بازگشت مجدد به ۲۰۹ و برخورد با تاکتیک جدید بازجوهای پروندهام این شائبه را در من ایجاد کرد که بسیاری چیزها تغییر کرده. این بار من و بازجو رو در روی هم بودیم، اینبارچشم بند وجود نداشت و بازجو از اینکه من او را ببینم و بر اساس یک شرایط نسبتأ عادلانه تر با او وارد بحث شوم نمی ترسید.حتی وضعیت ظاهری و شخصیتی کارشناس (همان بازجو) تغییر کرده بود.اینبار طرف مقابل من فردی بود اهل مطالعه وباسواد. » به گفته ی آقای وکیلی تاکتیک دیگر بازجوی او برخورد احترام آمیز بود تا به این ترتیب بتوانند او را به درخواست عفو مجبور سازند.
«او اصرار داشت برای من که باید به جرم داشتن اعتقادات و باورهای خاص اعدام شوم، تنها یک راه نجات وجود دارد و آن هم درخواست عفو ازسوی من خطاب به مسئولین حکومت ایران..... توقع این بود که من با امضای برگه عفو به هرآنچه داشتم پشت پا بزنم. به من میگفتند هیچ چیز به خودی خود حقیقت ندارد و فقط با فرمان آنان هر چیزی را می توان به حقیقت تبدیل کرد. از من میخواستند انسانی باشم عاری ازهرگونه اراده ومقاومت اخلاقی وهویت اجتماعی و تاریخی » (وبلاگ راه کارگر برای همبستگی ملیتهای ایران)
سعید پور حیدر یکی از همبندان فرهاد وکیلی در باره او می گوید: فرهاد وكيلي ”وكيلِ بند” بود . در زندان ,وکیلِ بند, رابط زندانیان با مسئولان بند است. بخاطر همین هر روز چند بار از بلندگوی بند اسمش را می خواندند، هربار که زندانی جدیدی وارد بند شود وکیلِ بند باید او را به اتاقش ببرد، افسر نگهبان هرکاری داشته باشد وکیل بند را صدا می کند. حالا تصور کنید کسی که حکم اعدام دارد روزی چند بار اسمش را بخوانند از بلندگو. خودش و هم بندیانش با شنیدن نامش دلهره می گیرند و اضطراب که نکند می خواهند ببرند برای اعدام. چهارسال در زندان بود چهار سال دوری از خانه و خانواده. خودش هم خسته شده بود از بلاتکلیفی و انتظار، یکبار که چند بازرس رفته بودند بند ۳۵۰ از آنها پرسیده بود چرا در اجرای حکم اعدامش تعلل می کنند.»
دادگاه
اطلاعی درباره جلسه یا جلسات دادگاه در دست نیست. پرونده فرهاد وکیلی و۲ متهم دیگر در تاریخ ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ در شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب اسلامی تهران مورد رسیدگی قرار گرفت. به گزارش مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، فرهاد وکیلی و ۲ متهم دیگر در دادگاهی به مدت هفت دقیقه محاکمه و محکوم شدند. گفته های آقای خلیل بهرامیان وکیل عده ای از متهمین پرونده که در دادگاه حضور داشته، این خبر را تایید می کند. بر طبق اظهارات آقای بهرامیان، در طول چند دقیقه پرسش و پاسخ صرفا اسم و مشخصات فردی و سوالاتی مانند این ها از متهمین پرسیده شده و به وکیل آن ها اجازه ی صحبت داده نشده است. آقای بهرامیان در این باره گفته است: «وقتی که من (به قاضی) گفتم (به عنوان وکیل) حرف برای گفتن دارم به من جواب داد که مطالب خود را بنویسید؛ من دارم می روم برای نماز. (بنابر این) حتی در نهایت قاضی حرف مرا نشنید.»
اتهامات
اتهامات عنوان شده علیه آقای فرهاد وکیلی و ۲ نفر از کسانی که همزمان با او اعدام شدند «محاربه از طریق فعالیت موثر برای گروهکهای ضد نظام و همچنین نگهداری و قاچاق اسلحه و مهمات» بوده است. طبق گزارش نهادهای حقوق بشری و هم چنین اظهارات افرادی که با آقای وکیلی دستگیر شده اند، اتهام همه ی آن ها همکاری با حزب کارگر کردستان (پ. ک. ک.) بود.
اعلامیه ی روابط عمومی دادسرای عمومی و انقلاب تهران بر خلاف گفته های دیگران، آقای وکیلی را عضو پژاک معرفی کرده و یکی از اتهامات وی را « ارتباط با عوامل گروهك پژاك و جذب كمكهای مالی به عنوان واسطه برای این گروهك» عنوان می کند.
دفاعیات
از دفاعیات متهم در دادگاه اطلاعی در دست نیست. آقای فرهاد وکیلی در قسمتی از نامه اش از زندان نوشته است "......تیم جدید بازجویی اذعان داشت که دستگاه امنیتی بر خلاف واقعیت و طی یک پروسه کاملا سیاسی با تحت فشار قرار دادن سیستم قضایی ایران اقدام به صدورحکم اعدام نموده واکنون تنها راه نجات و در جهت جبران خطای آنان تقاضای عفومن است.»در قسمت دیگری از این نامه آمده است: « درخواست عفو وبخشش در مقابل جرم نکرده ... سیستم مرا یک عنصر ضد آسایش ومخل امنیت خود می دانست که در هیچ شرایطی حاضربه تمکین در مقابل او نمی باشم..»
بنا به شهادت صباح نصری اتهامات زیادی در پرونده او و ۳ نفری که با وی اعدام کردند وارد شده بود، اما وزارت اطلاعات مدرکی دال بر اثبات اتهامات نداشت و متهمان هم اعتراف نکرده بودند. نهایتا اداره اطلاعات حرف خود را با استناد به گزارشهای دفاتر اطلاعاتی خود از شهرستانهای محل سکونت این متهمان به کرسی نشاند.
حکم
دادگاه انقلاب تهران آقای فرهاد وکیلی را به اعدام و۱۰ سال زندان محکوم کرد و حکم به تایید دیوان عالی کشور رسید. وی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در زندان اوین بدون اطلاع وکیل و خانواده و قبل از به سر رسیدن محکومیت حبسش، به دارآویخته شد. به گفته همبند وی سعید پور حیدر، فرهاد وکیلی اواسط اردیبهشت سال ۱۳۸۹ با هم بندانش مشغول بازی والیبال بود که اسمش را از بلندگو صدا کردند «آقای وکیلی، آقای وکیلی لطفا به افسر نگهبانی. با بدنی عرق کرده از بازی والیبال گفت که به بازی ادامه دهید تا برم برگردم، بدون خداحافظی رفت اما دیگر برنگشت.» به گفته ی آقای پورحیدر تلفن های بند ۳۵۰ اوین که آقای وکیلی در آن زندانی بوده در روز اعدام وی و ۳ تن دیگر قطع شده و تا ۲ روز بعد وصل نگشته است.
خانواده های زندانیانی که همزمان با فرهاد وکیلی اعدام شدند از کردستان راهی تهران شده وهمگی نسبت به این که بدون هیچ اطلاعی به وکیل پرونده و خانواده، زندانیان را اعدام کرده اند اعتراض کرده و آن را خلاف قانون و خلاف احترام به حقوق ساده انسانی عنوان کردند.خواهر فرهاد وکیلی پس از شنیدن خبر اعدام گفت «ما را غافلگیر کرده اند، همه ما را غافلگیر کرده اند.» پدرش نیز به دنبال اعدام فرزندش دچار شوک شد و درگذشت.
پیکر آقای وکیلی و سایر اعدام شدگان هیچ گاه به خانواده هایشان تحویل داده نشد و مخفیانه دفن گردید. بنا بر گفته ی آقای بهرامیان، این خانواده ها از مقامات متفاوت مانند دادستان تهران، استاندار کردستان، رییس قوه قضاییه و ... درخواست کرده اند که اجساد عزیزانشان را بازگردانند. آقای بهرامیان در خرداد سال ۱۳۸۹ ضمن ابراز تاسف از عدم پاسخگویی مسئولان دستگاه قضایی به خانواده ها و وکیل اعدام شدگان گفت: «نزدیک به یک ماه است که خانواده های داغ دیده در به در دنبال پیکر های عزیزان شان می گردند و هیچ پاسخی که مبتنی بر احساس مسوولیت آقایان باشد نشنیده اند.»
به عنوان نمونه خانواده ی آقای وکیلی به همراه خانواده ی یکی دیگر از اعدام شدگان در ملاقات با استاندار کردستان درخواست خود را مبنی بر بازگرداندن اجساد تکرار کرده اند اما استاندار کردستان به آن ها گفته است: « اعدام شدگان در محلی که هم اکنون به دلیل شرایط امنیتی قادر به افشای آن نیستیم دفن شده اند و پس از گذشت زمان و مساعد بودن اوضاع مسئولین مربوطه محل دفن ایشان را به شما اطلاع خواهیم داد.» او برای اعدام شدگان در آخرت طلب مغفرت کرده که این موضوع احساسات خانواده ها را جریحه دار ساخته است. هم چنین پس از این ملاقات، افراد ناشناس با خانواده ی بقیه ی اعدام شدگان از جمله خانواده ی آقای وکیلی تماس گرفته و آن ها را تهدید کرده اند که در صورت تکرار چنین ملاقات هایی دستگیر خواهند شد.
همسر فرهاد وکیلی به قاضي صلواتي : بچه هایم را آورده ام قاتل پدرشان را بشناسند
همسر فرهاد وکیلی برای پیگیری پرونده او بارها به تهران رفته بود و با قاضی صلواتی که در دادگاه بدوی حکم اعدام را صادر کرد، دیدار داشت . او در یکی از این دیدارها فرزندانش را نیز با خود برده بود . قاضی صلواتی به تندی با انها رفتار کرده بود و گفت چرا این بچه ها را با خود از کردستان به تهران آورده اید . همسرش نیز جواب داد :" آنها را آورده ام تا قاتل پدرشان را بشناسند ."
گناه چیست ؟ گناهکار کیست ؟ - نامه فرزندان فرهاد وکیلی به پدر قبل از اعدام
تمام شهر را سکوت فراگرفته، و وجدانی بیدار نیست که صدای فریادهای در سینه مانده را بشنود.
صدای آه وناله فرزندانی که از دوری پدر خود بغض ها را بلعیده و در سکوت شهر فریاد چراها سر می دهند.
پدر عزیز این روزها را بی تو چگونه می توان سپری کرد؟ چگونه می توان بوی خوش زندگی را حس کرد؟
آیا بدون حضور شما چگونه می توان حقیقت بزرگ زندگی را دریافت و درک کرد؟ و چگونه می توان گرمی صمیمانهُ دستهای پدرانه ات را لمس کرد و خنده های پر رمز ورازت را دید و درک کرد؟ در غیاب شما
چه کسی می تواند درسها ونصیحتهای پدرانه را به ما بیاموزد؟. پدر عزیز بدون شما گرمی آفتاب و روشنایی
مهتاب برایمان معنی ندارد.شب ها هنگامی که نداشته هایمان به سراغمان می آید به آسمان پر ستاره مینگریم
در این اندیشه غرق می شویم ومی اندیشیم که آیا پدر در زندان قادر به دیدن ستاره ها است؟آیا میتوان ستارهُ آزادی و خوشبختی مان را ببینیم؟ پدر عزیز جواب این سوالها را چه کسی خواهد داد وآیا کسی هست
که مسئولیت این همه گلایه ها ی فرزندانی را که به اجبار به غربت پدر رفته اند به عهده بگیرد ؟!
پدر عزیز بدون شما، زندگی بدون معنی و هیچ است،انگار در عصر یخبندان زندگی می کنیم وخندهایمان به
مانند دیوارهای سیمانی است،بی تو مسیرمان را در دریای زندگی گم کرده وکشتی زندگیمان سکان ندارد و
زندگیمان دستخوش بادی است که در ژرف ترین دیار مرگ می وزد.
پدر جان این چهارمین بهاری است که سال نورا به جای سرسبزی ونشاط وبوی خوش شکوفه های بهاری، زندگیمان را با زرد رنگی و بوی غم و اندوه پاییزی آغاز می کنیم.این چهارمین سال نوی است که سفرهُ
هفت سین نداریم، چرا که شما نیستید تا دعای ( یا مقلب القلوب والابصار .....) را برایمان بخوانید، نیستید که از لای کتاب قران اسکناس تازه به ما عیدی بدهید و ما را در آغوش گرم خود بگیرید و با
بوسه های شیرین خود سال جدید را تبریک بگویید . دریغا که نیستید.
و از همه آزاردهنده تر آن است که می دانیم در سفرهُ هفت سین شما بجز سردی دیوارهای سیمانی زندان سین دیگری ندارید.البته این را فهمیدیم که در این چند سال شما سال نو را با سفرهُ هفت سین،
سلول انفرادی ،سوالات مکرر بازجوها ،سخت ترین اعمال غیر انسانی ،سالها ظلم وستم ،سرود تنهایی،
سایهُ شوم دیوارهای زندان، سینه ای پر از درد و رنج ، عید را جشن گرفته اید.
پدر عزیز نمی خواهیم با این جملات شما را آزرده خاطر سازیم ولی چه کنیم حقیقت را نمی شود پنهان کرد.
پدر گرامی با کاری که درحق شما و ما در این چندسال کرده اند به این باوررسیده ایم که هر انسان خاطی را باید محاکمه ومجازات کرد و ما بانیان این جدایی را در دادگاه وجود خود با قاضی وجدان محاکمه خواهیم
کرد . از شما می پرسم وجدانهای بیدار شهر ، آیا گناه ما چیست؟! که در سن کودکی باید این چنین
تجربهُ تلخی را بر ما تحمیل کنند واز آنان می پرسم که گناه چیست؟! وگناهکار کیست؟!
هورام وهوراز وکیلی
تا زمانی که انسانهای با شرف خون میدهند...آزادی نابود نخواهد شد – نامه ای از فرهاد وکیلی
این نامه در پاییز سال 1387 در زندان اوین نوشته شده و پس از اعدام وي انتشار يافته است. نامه خطاب به دختر شهيد , هنگامه مي باشد.
هنگامه دختر گلم و…
بدان که تو دوران کودکی سختی را سپری کردی، در آن زمان من و مادرت شرمنده تو بودیم، بر خلاف برادرانت در آن زمان ما از کمترین امکانات برخوردار بودیم. اما تو بسیار خوب مسیر تکامل را پیمودی. هیچگاه نخواستم تفکر و باورهای خود را به تو تحمیل یا از تو بخواهم چون من فکر کنی، زیرا من هم اکنون همه کسانی را که در دوران کودکی و خردسالیم در کمال نادانی و جهل مطالبی منفی و نادرست در باره خودم به من القا نمودند، نخواهم بخشید. من والدین خود را دوست دارم، اما اکنون فراتر از افکار قدیمی و محدود کننده پیش می روم. پس از همان ابتدا خواستم تو خودت مسیرت را انتخاب کنی، اما در کنارت بودم. گاها با تذکری یا تشویقی و یا اشارەایی زنگ خطری را برایت به صدا در آوردم. اما تو در هر حال تو و …خوب بودید و در این روزگار پست و آلوده تا حدی توانستید حافظ ارزشها باشید.
اما دخترم من درد بی خانمانی را چشیدەام. درد تحقیر را و رنج دیدن و دلقک هایی که پست ترین شرایط را به خاطر لقمەای نان بر خود روا داشتەاند.
اما شما اکنون کمی راحت زندگی می کنید. هر چند وقت یک بار سوار بر اتوبوس در شهر عبور کنید و مردم را نگاه کنید و بدانید که شما نیز یکی از آنهایید، فقط یکی از آنها، نه بیشتر. هیچگاه مغرور نشوید و بدانید که غرور قبل از آنکه به انسان دو بال پراوز بدهد، دو پای او را درهم خواهد شکست.
هنگامه جان به مانا، ویان و نسیم بگو ما به کمک یکدیگر احتیاج داریم. این ویژگی نوع بشر است. ما زندگی را در شادکامی یکدیگر می خواهیم، ما تنفر از هم و تحقیر بشر را نمی خواهیم. بله روش زیستن می تواند آزاد و زیبا باشد. ما روش را گم کردەایم، ما راه را گم کردەایم. آزمندی و حرص روح بشر را آلوده و مسموم کرده است. این جان ما را مالامال از نفرت و ما را در گرداب خون غوطەور کرده است.
ما به مهربانی و لطافت بیش از هوش و ذکاوت محتاج هستیم، بدون اینها زندگی می خشکد و روح از کالبد زندگی جدا می شود.
آری دخترم سیستمی که به خود اجازه می دهد، مرا شکنجه کند و به زندان بیانداز و آزادی را از ما سلب کند به شما می گوید مایوس شوید و چون کسان بدور از فهم و شعور فقط دل بر تعلقات دنیا خوش کنید و درد ملت های در رنج را فراموش کنید. اما روزی زنگار نفرت از روح آدمی زدوده میشود و خود با سگان طعم مرگ را خواهند چشید. فریاد تا زمانی که انسانهای با شرف خون میدهند و عزیزانی چون هاوری راه شهدا را برمیگزیند آزادی نابود نخواهد شد. خود را در اختیار دشمنان و حیوان صفتان نگذارید. خود را در اختیار کسانی که تحقیرتان می کنند و آزادی و حق انسان بودن را از شما و ملتشان میگیرند و به شما میگویند چگونه بخورید و چگونه راه بروید و چگونه اندیشه کنید، نگذارید.
ببینید دخترها. نگاه کنید، روح انسان بال درآورده و سرانجام پرواز را آغاز خواهد کرد. او بسوی کوههای سربلند زیبا و چشمەهای خروشان میهن ما و به سوی نور امید و روشنایی پرواز میکند. بسوی آینده، آینده باشکوهی که از آن ماست. ازآن من و تو و ما. عزیزان من بدانید که باید با شرف و عزت زندگی کنید. یعنی راهی جز خوب بودن ندارید، اگر بخواهید زندگی کنید.
یعنی اگر فلسفه زندگی را دریابیم، به گفته شهید زیلان آن زمان که قصد داشت در سالگرد شهادت هزاران انسان به کشتن خود و شهید شدنش با دنیا وداع کند.
اولین کلام و وصیتش این بود که من عاشق زندگی کردنم. آری رفقا از زندگی تا زندگی است خیلی ها در حالیکه راه میروند و میخورند و میخوابند و فکر میکنند زنده هستند، مردەاند. خیلی ها بر خلاف آنچه که دیگران فکر میکنند مردەاند وجود ندارند، زندەاند و حیات دارند.
هنگامه جان، مردمان برروی زمین استوار بیشتر از بند بازان بر روی آسمان نااستوار، سقوط میکند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب بدهد، آن شب آن الماس ریسمان نااستوار تو خواهد بود، سقوط تو حتمی است یا بعبارت دیگر مردن تو منظورم از مردن همان شیوه مرگی است که در سطور بالا برایت توضیح دادم. بنابراین تو باید دل بر زر و زیور دنیا نبندی، زیرا بزرگترین الماس این دنیا آفتاب سرزمین خودمان است که خوشبختانه این الماس بر گردن همه شما می درخشد. شما بدانید هیچگاه فراموش نکنید که هیچکس در این جهان نیست که شایسته آن باشد. دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند. برخی از این سخنان را چارلی چاپلین همان دلقکی که فیلمهایش برای چند لحظه خنده را بر لبان شما میاورد، برای دخترش نوشته. پس بدان شما باید با ایمان و اعتقاد زندگی کنید. اگر باور دارید محجوب بودنتان ارزش شماست محجوب باشید و اگر در باورهایتان شیوه دیگری را قبول نمودید نباید به کسی اجازه بدهید فکر خود را بر شما تحمیل کند.
و نهایت کلام اگر روزی به میان شما بازگشتم. ناگفتنی های زیادی را برای همه شما خواهم گفت. اما اگر خدا چنین توفیقی را شامل حال من نکرد بدانید که برای همه آرزوی موفقیت و سربلندی دارم. از جهانگیر میخواهم مواظب خواهرهایم باشد. از آزاد مردانگی را تمنا کرده و از دختر مختار که به ملاقاتم آمد متشکرم.
مادرم را به هیوا می سپارم. همه را به رعایت احترام پدرم میخوانم. هورام را به سعدیه می سپارم و از شما می خواهم هوراز را دوست داشته باشید. دختر گلم مانا و هانا و بیان و نسیم را به عفت و پاکی و شرف دعوت میکنم. از همه می خواهم بدیهایم را بر من ببخشند و باز هم از سعدیه، جهانگیر، شهلا و لیلا کمال تشکر را دارم.
آسمان برای ما تله نمی گذارد، این آزادی ماه است که او را پایبند می کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر