رد شدن به محتوای اصلی

پست ویژه

گسترش فریاد؛ ۵۵ زندان در هفته نودوششم

  در هفته نودوششم کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام»، فریاد اعتراض زندانیان در سراسر ایران گسترده‌تر از همیشه طنین‌انداز شده است. در حالی که دستگاه سرکوبگر حاکم برای بقای خود با شتابی بی‌سابقه، ماشین مرگ را فعال‌تر از هر زمان کرده، زندان مرکزی بیرجند نیز به جمع ۵۴ زندان دیگری پیوست که پیام استوار «نه به اعدام» را از پشت دیوارهای آهنین به جامعه می‌رسانند؛ تا شمار زندان‌های مشارکت‌کننده به ۵۵ زندان برسد.

دل نوشته‌ای از سعید ماسوری زندانی سیاسی در زندان قزلحصار

 


دلنوشته‌ای از سعید ماسوری - ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهره‌های مسیح مانندی را تجسم می‌کنم که همه با صلیب‌هایشان بر دوش از تپه "جلجتا" بالا می‌روند

که نه سنگینی صلیب را بر دوش و نه فرو رفتن سنگریزه و خار و تیغ را در پاهایشان احساس می‌کنند... !

آنقدر که فاجعه هولناک است... !

انگار صدای قطع شدن نخاع را در شکستن کمر خودم، خفگی او را در تنگی نفس خودم و لرزشهایش بر طناب دار را در همه تن و جانم و انبوه اضطراب و دلهره و سوزش جگر عزیزانش را در سوزش جگر خودم... داغ و سوزنده احساس می‌کنم!


چهارشنبه۲۶اردیبهشت ۱۴۰۳

ساعت ۵ بعدازظهر است؛ فکر می‌کردم امروز به‌خیر گذشت و تا سحرگاهی دیگر او زنده است... که خبر اعدامها رسید... عاقبت خسرو را هم اعدام کردند... ای لعنت و نفرین بر آنها و هر آنچه که میپرستند... !

هر چقدر می‌خواهم احساساتم را در قالب واژگانی در خور و در چارچوب انسانی و به‌اصطلاح حقوق‌بشری بیان کنم نمی‌توانم و واژگانی را سراغ ندارم که در حوزه انسانی بوده و قادر باشد این همه جنایت و شقاوت را توصیف کند. پیش‌تر زندان قزلحصار را "قزل اخدود" توصیف کرده بودم ولی شاید بهتر است زندانها را به مرداب‌هایی تشبیه کنم با تمساح‌هایی گرسنه و خونخوار که هم‌چنان که در خیابان‌ها به جوانان و دخترانمان حمله می‌کنند، در مرداب زندان بدنهای آنها را تکه پاره کرده و دندانهای شقاوت و سبوعیت‌شان را در قلب و مغز و چشمان آنها فرو می‌کنند و لابد آرواره‌های خونین‌شان را به نشانه پیروزی و اقتدار می‌لیسند تا همه ما و مردم‌مان را در آن مرداب وحشت و جنایت فرو کنند... این"۱۴روز" طناب دار را، تنها بر گردن او نیانداخته بودند بلکه ما (که در واحد دیگر زندان قزلحصار هستیم) و همه عزیزان او، را هم این ۱۴روز آویخته بر طناب دار نگه داشته بودند! و تنها در اعدام خسرو چنین نکرده بودند بلکه همه روزه و انبوه "۱۴روزهای" دیگر را در اعدام‌های دیگر مثل اعدام فرهاد، ایوب، آسو، قبادلو، قاسم، انور و... . چنین کردند... !اینها قصه نیستند، کابوسهایی است که زندگی می‌کنیم... و این "تمساحهای عمامه به سر" برای همه مردم ایران تدارک دیده‌اند... به همین خاطر این عزیزانمان را نه با هم و در یک روز که تک به تک با فاصله روزها و "۱۴روزها" تیغ بر گلو و طناب بر گردن نگه می‌دارند تا تأثیر رعب و هراس جنایتشان بیشتر و بیشتر باشد. !

کدام حیوان خونخوار و درنده‌ای با قربانی خود چنین می‌کند؟ اگر هدف هراس و ارعاب همگانی نیست؟!

پیش از انقلاب و در دهه شصت شنیده بودیم که محکومان را زیر شکنجه می‌برند و محکومان دیگر را پشت درب اتاق شکنجه به انتظار نگه می‌داشتند تا ناله‌ها و فریادهای او را بشنوند و هم زمان همه را شکنجه و مرعوب سازند... !ولی این جانیان فراتر رفته و نه فقط با زندانیان که با همه مردم چنین می‌کنند و طناب دار را برگردن کل خانواده محکوم سیاسی و همه مردم نگه میدارند! این تفاوت‌ِ اشقی‌ترین اشقیایی است که امروزه در حاکمیت ایران هستند با یک جنایتکار معمولی. . که محکوم به اعدام و خانواده‌اش را به جایی می‌رساند تا مرگی سریع‌تر را از خدا طلب کند. !

فَقُبحاً لَهُم وَ تَرحا (رویشان زشت و دلشان پراندوه باد)


دل نوشته‌ای از سعید ماسوری زندانی سیاسی در زندان قزلحصار

نظرات

پست‌های پرطرفدار