مشخصات شهيد قیام سجاد سبز علیپور:
سن: ۲۴
تحصیلات: هنرجوی رشته تئاتر - دیپلم
شغل: آزاد
تاریخ شهادت: ۳۰خرداد ۸۸
محل شهادت: خیابان انقلاب - درگیری مسجد لولاگر
اگر چه در تهران زندگي ميكرد، اما زادة طبيعت زيباي گيلان بود و عاشق تمامي زيباييهايش و سرانجام نيز در آن خاك خفت. در فوتبال آقاي گل ميناميدندش، اما علاقة وافر او به هنر و بازيگري بود و براي اين كار برنامه ها داشت. از هر آشنايي كه در موردش سوال ميكني او را با شوخيها و خنده ها و اين آرزويش كه دلش ميخواست محبوب مردمش باشد، ياد ميكند. اما او كه بود؟ چه ميخواست و چرا و چگونه از بين ما پركشيد و جاودانه شد.
ارسلان، يك رانندة تاكسيه. او خانوادة سبزعليپور رو ده ساله كه ميشناسه. ارسلان دلش براي شوخيهايِ كاوه تنگ شده. از اون چيزهايي كه از كاوه براش به يادگار موندن، با يك سوال شروع ميكنه.
«كاوه» به چه گناهي كشته شد؟ جووني كه سرشار از زندگي بود و عاشق كمك به ديگران! يادش بخير…با اون شوخيهاي و شيرينزبونيهاش…همه واقعاً دوستش داشتن. كاوه ميخواست اسمش باقي بمونه. فكر ميكنم اينجوري هم شد و يك جوري به آرزوش رسيد. چون اسمش براي هميشه توي اجتماع و مردم باقي موند.
كاوه جووني بود از خيلِ بيشمارْ تشنگانِ آزادي كه سرسبزتر زبيشه، برگ را سرودي كرد، پُرطبلتر ز مرگ، عشق را سرودي كرد، پُرتپشتر از دلِ دريا، موج را سرودي كرد و پُرطبلتر از حيات، مرگ را سرودي كرد. خواند و پوييد و تپيد، خواند و جوشيد و دويد و در دل خلقش جاودانه شد.
سخنی با مادر شهید قیام سجاد سبزعلیپور
«شب جنازهاش رو به ما تحويل دادند، با درخواست و مطالبة پول بعنوان حقِ گلوله! پسرم رو كشته بودند بعد پول هم ميخواستند. به هيچ مرجعي شکايت نکردم چون ميدونم كه فريادرسي نيست و ديگه پسرم با هيچ شکايتي به اين دنيا برنميگرده. اما هر روز و هر شب با خدا راز و نياز ميکنم و از او ميخوام باعثان و بانيان اين کار رو به مجازات برسونه و كساني كه با گلوله پسرم رو از ما گرفتند نفرين ميكنم.»
سخنی با برادر شهید قیام سجاد سبزعلیپور:
«برادرم كاوه فرزند بزرگ خانواده بود. مشتاقانه در انتظار فارغ التحصيلي من بود و همواره من رو به پيشرفت در مراتب علمي تشويق ميکرد. من و سجاد روابط بسيار نزديکي با هم داشتيم. دوست دارم همه از اون با خبر باشندکه سجّاد برادري بود بيهمتا.
برادرم، كاوه، در راهِ خدا شهيد شده و جايگاه والايي داره، چون جز خدمت به خلق انجام نميداد. علاقة زيادي به طبيعت داشت و عاشق شمال کشور بخصوص گيلان بود. در نهايت او را در رشت، در بين طبيعتي زيبا به خاک سپرديم.»
كاوه و كاوهها اگر چه رفتند، امّا از راز سرخِ خفتنشان در ميعادگاهِ خاكي سبز، ماييم كه امروز در هر لحظه فرياد و سكوت، در هر لحظه خيزش و خروش، در لحظههاي عصيان و طوفان، رمزي ز عشق و صداقت ميآموزيم. چرا كه رازشان شايستة آموختن و خونشان بايسته نخفتن است.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر